قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

۱۱۰ مطلب با موضوع «زمینی نوشت» ثبت شده است

هوا آلوده می شود و نفس کشیدن سخت می شود

ریه هایمان می سوزد و گلویمان را گویی چنگ می زنند، هزار و یک عنصر تنفس می کنیم و قلبمان آسیب میبیند و چشم هایمان سرخ می شود. جسممان تحلیل می رود.

اما... اما کاش کمی، فقط کمی حواسمان به تنفس هوای آلوده ی روحمان بود... که مراقب باشیم دودِ سیاهِ دروغ و حسادت و گناه قلبمان را پر نکند . مراقب باشیم روحمان تحلیل نرود...

راستی، کیفیت هوای روحمان روی چه عددی هست ؟ 

  • شاهزاده شب
من پاییز رو زیاد بلد نیستم، پاییز ما یک ماه بیشتر نبود و مهر که از نیمه میگذشت آسمون سفید و سفیدتر می شد و به انتهای مهر که می رسید زمین رو در سفید بودنش شریک می کرد. من پاییز رو زیاد بلد نیستم اما تا دلت بخواد زمستون رو از برم! من از میون برف زاده شدم و نصف سال رو با یک سفیدِ محض گذروندم با بارشِ خدا! اولین برف ِ پاییزی که میباره چشمامون می درخشه و قلبامون به وجد میاد. هیچوقت برامون تکراری نشد این برف باریدن های پی در پی... 
پاییزه و من دورم، و اینجا پاییزش زرده نه سفید و چشمای من عادت نداره به این رنگ ها، نگاهم به آسمونه و در محال ترین حالت ممکن امید دارم اینجا هم سفید شه. بعدِ چندین سال این اولین باری بود اولین برف پاییزی رو نبودم تا با ذوق عکسشو بگیرم و نشون بقیه بدم، تا با ذوق بذارم تو شبکه های اجتماعی . اینبار من اینورِ خط بودم و یه تماشاگر و حال ِ منو فقط خودم میفهمم...

  • شاهزاده شب

میدونی که چه روزایی بود، میدونی سخت بود و سرد وتاریک، اما تو امید دادی و قدرت که بجنگم و برم جلو،  گرمی حضورت رو تو تک تک لحظات دیدم، برای هزارمین بار معجزه ت رو نشون دادی وقتی رتبه دو رقمی ارشدم رو دیدم، دیدی که چقد مبهوت شدم از این همه توجهت. و حالا شدم دانشجوی دانشگاه ِِ تهران :) خداجون مرسی ازت 

پیش به سوی فصل ِِ جدید ِِ زندگی...

  • شاهزاده شب

گفته بودم که صدای قلبم فرق دارد، تو سرت را گذاشتی و شنیدی که نجوای زندگیم تپ تپ نیست ،صدای آب میدهد اصلا شاید بخاطر همین بود که نامم با "سو" شروع می شود ، میدانی که به زبان محلیمان سو میشود : آب! صدایی شبیه جاری شدن، و یا شاید صدای پارو زدن ِ کسی در دلم. تو که تنها ساکن ِ این اقیانوسی بگو! تو که همه ی این سرزمین به نام توست بگو!
میدانی اگر تنها یک کار باشد که هیچوقت نتوانم انجام دهم شنیدن ضربانِ قلب خودم  است، من که نمیتوانم سرم را روی سینه ام بگذارم، هیچوقت نمیتوانم زمزمه ی زیستنم را بشنوم نه فقط من، که هیچکس نمیتواند قلب خودش را بشنود. ولی تو که میدانی بگو، تو قلبم را بلدی ، قطراتِ نُتِ این آواز را میشناسی. برایم از قلبم بگو، از صدایش بگو که شبیه تپیدن نیست...اصلا میدانی چرا فرق دارد؟ چون برای تو میزند، مگر نه اینکه از تو در دنیا فقط یکیست؟ مگر نه اینکه خاص میزند چون تو خاص هستی؟
من خوب میدانم تو صداها را همچون تنفست ازبری، خوب میدانم تو صداها را با روحت می نوشی و مزه مزه میکنی، مگر نه اینکه صدای نفس هایم را حفظی؟ مگر نه اینکه صدای گام هایم را میشناسی؟ تو حتی صدای احساسم را هم میفهمی ، این را چشمانت می گوید. قلب من اگر صندوق باشد تو کلید ِآنی، قلب من ساز باشد تو نوازنده ی آنی. سرت را بگذار روی این قفس، صدای پرنده ی درونم را بشنو
میشنوی؟ صدای عشق می دهد...



  • شاهزاده شب

مثل همیشه، هرچند وقت یکبار که سر میزنم به خونه قبلیم -بلاگفا- امروزم سر زدم و با دیدن تعداد کامنتا تعجب کردم که چرا یکی بیشتره؟ یعنی کیه؟ انتظار داشتم تبلیغی یا یه کامنت "به منم سربزن" ببینم ولی با این مواجه شدم. نمیدونم چطور احساسمو بیان کنم، یه لبخند گنده نشست رو لبم، اصلا چی بهتر از اینکه کسی پشت کلماتتو لمس کنه؟  خواننده های زیادی ندارم و فقط تعداد انگشت شماری هستن که واقعا میفهمن منظور کلماتم چیه . همیشه دلم میخواست بصورت ناشناس بنویسم، همیشه دلم میخواست هویتم معلوم نباشه، چون فقط فقط برای روح آدما می نوشتم و می نویسم و بس، بحث روح که درمیون باشه ظاهر چیز کم ارزشی هست. اینجا بود که قصرساخته شد و شاهزاده شب، نود درصد پست های قصرنوشت با فکر نیست، با دل هست. من چیزی رو که حس می کنم مینویسم ، چیزی رو که دلم میگه، این نوشته ها احساسی ، ادبی یا شاعرانه نیستن، از همه ی روحم جاری میشه ، هدفی که پشت این نوشته ها هست چیزی جز حقیقت زندگی نیست . من ادعایی ندارم ، چه بسا که بیشتر جملات، اول شخص جمع هست یعنی خودمم نیاز دارم به این کلمات که بشنوم. جمله ای که توی این کامنت میگه "چرا دل ها رو نمیبینیم؟" دغدغه ی هر روزه من هست که تو این نوشته ها هم مشخصه. من دنبال کامنت و لایک جمع کردن نیستم ، که تو بلاگفا چهارسال بدون تایید کامنت نوشتم، یادمه یه دوستی میگفت نمیشه برای نوشته هات کامنتی گذاشت چون جوری می نویسی حرفی برای گفتن نمیمونه، ولی خب گاهی دلم میخواد چراغتونو تو قسمت نظراتم روشن ببینم ، لبم پر از لبخند میشه :) بیایین تلاش کنیم روحمون بالا باشه نه جسممون


                                                                   قلبتون پرنور

                                                                شاهزاده شب

  • شاهزاده شب

"صراط المستقیم" حمدت را این روزها بیشتر حس میکنم. "راه راست" که همه اش راه بی گناه نیست، راهی که برایش "هستم" راهی که قلبم برای آن خلق شده، راهی که روحم باید طی کند. "از تو یاری میجویم" را نیز بیشتر لمس میکنم که یاورم باش  تا راهم راه دیگری نباشد با قلبی که برای راه خودم است که آشوب بازاری می شود که آن سرش ناپیدا...



**  إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿۵﴾

     اهدِنَا الصِراطَ المُستَقِیمَ ﴿۶﴾

  • شاهزاده شب

وقتی یه ناراحتی و موردی پیش میاد بین دوست یا آشنامون کِشِش ندیم..هی می کِشیـــم هی طولش میدیم و میدیم و میدیم غافل از اینکه این حرفا و دلخوریا مثل کِـــش میمونن وقتیم تمومش میکنیم و ول می کنیم فکر می کنیم اثری نذاشته ، ولی مثل یه کِـــش رها شده میره و میخوره به قلب طرف مقابل و زخم میزنه...یه زخم پردرد، و متقابلا خودمونم زخم می خوریم، زخم ها جمع میشن و دیگه هیچکدوم آدم سابق نمیشیم.

زود تموم کنیم دلخوریا رو ، مراقب قلبا باشیم :)

  • شاهزاده شب

 دلتون لبخند میخواد ؟ :)


بیاین اینجا

خبرای وبلاگستان از یه نگاه نو و پرشور

  • شاهزاده شب

شب بود، ستاره ی آبی چشمک میزد ، تا حالا ندیده بودمش، ستاره آبی تو چشمام زل زده بود و می خندید، صدای خندش تا قلبم می رسید، لبخند زدم اونم لبخند زد، برام حرف میزد، ستاره آبی انگار یه نشونه بود . گفتم تو آسمون ستاره آبی دیدم چقد شاد بود گفت ستاره ی من بود فرستادم مراقبت باشه و بجای من نگات کنه. ستاره آبی خیلی کوچیک بود ، شاید کسی حواسش بهش نباشه و نبینتش، همه فقط اون زرد و سفیدا رو میبینن و فکر میکنن اونا قدرتمندترن. اما انگار یه آسمون بود و یه ستاره ی آبی . یه شب بود و یه رنگ آبی . یه رنگ آبی درست مثل دریا یه رنگ آبی درست مثل دلت. ستاره ی آبی خیلی کوچیک بود  و فقط من دیدمش فقط من حسش کردم.

میدونی چیه؟

ستاره آبی کوچیک بود اما ....اما من که میدونم ستاره های آبی درخشانترین و داغ ترین ستاره های عالمن...من که میدونم...


ستاره آبی

  • شاهزاده شب

ما با انتخاب هایمان زندگی می کنیم و با انتظارهایمان نفس می کشیم. زندگی بین این دو خلاصه می شود، ما هر روز، هر ساعت حتی هر ثانیه در حال انتخاب کردنیم، و با همین انتخاب های کوچک مسیرهای مختلفی را رقم می زنیم. به ازای انتخاب هایمان انتظار می کشیم، راز انتظار امید است. انتخاب شغل انتظار درآمد دارد، انتخاب تحصیل انتظار موفقیت و اتمامش را به دنبال دارد، انتخاب عشق، انتظاروصال و هزاران انتخاب و انتظار که هرروزه درگیریم.پس حواسمان به انتخابمان باشد که ارزش انتظارکشیدنش را داشته باشد که بعد از نتیجه افسوس زمان هایی که منتظر بودیم را نکشیم. انتظاری که ما را به صعود برساند نه سقوط.

انتخابی در حد چه غذایی بخوریم در روز هم ممکن است تاثیر بزرگی در آینده مان داشته باشد! زندگی ما مثل شطرنج است با مهره های حساب شده و حرکت های معین. باید هرحرکتی که "انتخاب" می کنیم انتظار واکنش آن را هم داشته باشیم. انتخاب های ما پیروزی و شکست ما را رقم می زنند. اگر ما "رُخ" آفریده شدیم یعنی استعدادش هم دروجودمان نهفته است و باید کشف کنیم و مسیر "راست" را برویم ولی اگر "رُخ" باشیم و مسیرمان را مثل اسب اِل برویم قوانین زندگیمان بهم میریزد و بازی خراب می شود و همیشه یک جای کار می لنگد و ما هرروز فکرمیکنیم چقدربدبختیم! بجای اینکار توانایی منحصربفردمان را باید کشف کنیم . باید بدانیم ماموریتمان در شطرنج ِهستی چیست باید بدانیم جایگاهمان کجاست و مسیرمان چگونه! باید بدانیم تا ماتِ زندگی نشویم....


  • شاهزاده شب

.::AvA::.