من پاییز رو زیاد بلد نیستم، پاییز ما یک ماه بیشتر نبود و مهر که از نیمه میگذشت آسمون سفید و سفیدتر می شد و به انتهای مهر که می رسید زمین رو در سفید بودنش شریک می کرد. من پاییز رو زیاد بلد نیستم اما تا دلت بخواد زمستون رو از برم! من از میون برف زاده شدم و نصف سال رو با یک سفیدِ محض گذروندم با بارشِ خدا! اولین برف ِ پاییزی که میباره چشمامون می درخشه و قلبامون به وجد میاد. هیچوقت برامون تکراری نشد این برف باریدن های پی در پی...
پاییزه و من دورم، و اینجا پاییزش زرده نه سفید و چشمای من عادت نداره به این رنگ ها، نگاهم به آسمونه و در محال ترین حالت ممکن امید دارم اینجا هم سفید شه. بعدِ چندین سال این اولین باری بود اولین برف پاییزی رو نبودم تا با ذوق عکسشو بگیرم و نشون بقیه بدم، تا با ذوق بذارم تو شبکه های اجتماعی . اینبار من اینورِ خط بودم و یه تماشاگر و حال ِ منو فقط خودم میفهمم...