گفته بودم که صدای قلبم فرق دارد، تو سرت را گذاشتی و شنیدی
که نجوای زندگیم تپ تپ نیست ،صدای آب میدهد اصلا شاید بخاطر همین بود که
نامم با "سو" شروع می شود ، میدانی که به زبان محلیمان سو میشود : آب!
صدایی شبیه جاری شدن، و یا شاید صدای پارو زدن ِ کسی در دلم. تو که تنها
ساکن ِ این اقیانوسی بگو! تو که همه ی این سرزمین به نام توست بگو!
میدانی
اگر تنها یک کار باشد که هیچوقت نتوانم انجام دهم شنیدن ضربانِ قلب خودم
است، من که نمیتوانم سرم را روی سینه ام بگذارم، هیچوقت نمیتوانم زمزمه ی
زیستنم را بشنوم نه فقط من، که هیچکس نمیتواند قلب خودش را بشنود. ولی تو
که میدانی بگو، تو قلبم را بلدی ، قطراتِ نُتِ این آواز را میشناسی. برایم
از قلبم بگو، از صدایش بگو که شبیه تپیدن نیست...اصلا میدانی چرا فرق دارد؟
چون برای تو میزند، مگر نه اینکه از تو در دنیا فقط یکیست؟ مگر نه اینکه
خاص میزند چون تو خاص هستی؟
من خوب میدانم تو صداها را همچون تنفست
ازبری، خوب میدانم تو صداها را با روحت می نوشی و مزه مزه میکنی، مگر نه
اینکه صدای نفس هایم را حفظی؟ مگر نه اینکه صدای گام هایم را میشناسی؟ تو
حتی صدای احساسم را هم میفهمی ، این را چشمانت می گوید. قلب من اگر صندوق
باشد تو کلید ِآنی، قلب من ساز باشد تو نوازنده ی آنی. سرت را بگذار روی
این قفس، صدای پرنده ی درونم را بشنو
میشنوی؟ صدای عشق می دهد...