شب بود، ستاره ی آبی چشمک میزد ، تا حالا ندیده بودمش، ستاره آبی تو چشمام زل زده بود و می خندید، صدای خندش تا قلبم می رسید، لبخند زدم اونم لبخند زد، برام حرف میزد، ستاره آبی انگار یه نشونه بود . گفتم تو آسمون ستاره آبی دیدم چقد شاد بود گفت ستاره ی من بود فرستادم مراقبت باشه و بجای من نگات کنه. ستاره آبی خیلی کوچیک بود ، شاید کسی حواسش بهش نباشه و نبینتش، همه فقط اون زرد و سفیدا رو میبینن و فکر میکنن اونا قدرتمندترن. اما انگار یه آسمون بود و یه ستاره ی آبی . یه شب بود و یه رنگ آبی . یه رنگ آبی درست مثل دریا یه رنگ آبی درست مثل دلت. ستاره ی آبی خیلی کوچیک بود و فقط من دیدمش فقط من حسش کردم.
میدونی چیه؟
ستاره آبی کوچیک بود اما ....اما من که میدونم ستاره های آبی درخشانترین و داغ ترین ستاره های عالمن...من که میدونم...