قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

۱۱۰ مطلب با موضوع «زمینی نوشت» ثبت شده است

- یه آرزو کن! بلند هم بگو

خیره به آبی ِمحض شدم، آسمونو پاییدم، شن ها رو مرور کردم، قلبم مثل موج دریا متلاطم بود صداش هم کم از جاری شدن نداشت. ستاره ها دیده نمی شدن، روز بود، ولی من به ستاره ها هم چشمک زدم، دریا صدام میکرد ، نجوا میکرد و خاطراتی رو تعریف میکرد که هنور رُخ ندادن،  دریا با قدرت به ساحل می کوبید انگار که میخواست آرزوش کنم . انگار که امروز، همینجا، کنار همین آب های طوفانی نقطه عطف بود. من صدای دریا رو شنیدم، صدای چیز دیگه ای رو هم شنیدم که تو قلبم ریشه میزد، تو میدونی چی بود؟ غریب بود برام اما طعم قشنگی داشت . دریا منتظر بود، تو هم منتظر بودی ، حتی خدا هم منتظر بود. نفس کشیدم، بلند هم کشیدم، طوری که ماهی ها هم شنیدن و اومدن بالا تا بشنون،  طوری که جهان همه گوش شد تا بشنوه ...

 - دلم میخواد....دلم میخواد همه دریاهای دنیا رو باهات ببینم و وقتی تموم شد بازم برگردیم همین ساحل ، کنار همین دریا.

و دریا، با لبخند اشک ریخت...


  • شاهزاده شب

امشب فانوس آرزوهای آدم ها به بالا میرود، امشب قلمرو خدا پر از نامه است و قاصدک. امشب خدا یکی یکی فانوس ها را در دست میگیرد ، بعضی آرزوها را خاموش میکند چرا که میداند این آرزو به ظاهر چراغ است ولی حقیقتش آتشیست که ویران میکند و میسوزاند روح و جان را. برخی دیگر را روشن می کند و با یک لبخند راهی میکند ، برخی ها را نگه میدارد تا وقتی زمانش رسید روشنش کند و هدیه دهد، برخی فانوس ها را با مشعل ِ درد می افروزد تا صاحبش بداند استجابت یک آرزو گاهی بها دارد....



*آرزوها مقدسند هرچقدر محال یا ممکن، هرچقدر دور یا نزدیک، آرزو کنیم، که جهان می شنود و یاری میکند به رسیدنش!

*بیایید اعتماد کنیم به خدا که فانوس آرزویمان را طوری روشن و خاموش کند که انتهایش سبز باشد.

  • شاهزاده شب

- مواظب خودت باش

- همچنین، مرسی

- میدونی آدما دلشون میخواد دقیقا همون جمله ای رو که میگن بشنون؟ جواب ِ هیچ "مواظب خودت باش" "دوستت دارم"  "بیادتم" و..... همچنین، منم همینطور و از این قبیل چیزا نیست. گاهی جملات تا عینا تکرار نشن اثر نمیذارن رو قلب، روشن نمیشن،  مثل یه شمع خاموشن.

.

- مواظب خودت باش

  • شاهزاده شب
قدرتمندترین سلاح بشر شاید همین کلمات باشد! کلماتی که شلیک میشود و زخم میزند یا کلماتی که درمان میکند و تسکین! شده بعد از شنیدن کلمه ای احساس خوبی کنید یا برعکس؟
هرکلمه موج دارد ، موجی که مرتعش میشود و هوا را به لرزه در می آورد، موجی که صدا میشود. از همان جنسی است که سازها مینوازند همان سازهایی که گاهی چشمانمان را میبندیم و به رویا میرویم یا گوش هایمان را میگیریم و فرار میکنیم پس چطور صدایی که از تارهای حنجره مان رد می شود تاثیری روی اطرافمان نداشته باشد؟ کلمات جادو دارند، مگر نه اینکه طلسم ها و وردها و افسون ها با کلماتند؟ هر کلمه روی تک تک اتم های اطرافمان اثرمیگذارد. هرکلمه حتی روی پرواز حشره ای اثردارد پس چطور روی انسانی که می شنود اثر نکند؟ مواظب کلماتی که جاری می شوند باشیم. بیایید با دقت با حنجره مان بنوازیم. بیایید موسیقی کلماتمان دنیا را زیبا کند، مواظب تمام جملاتمان باشیم. بیایید روح کلمات را ببینیم، کلمات ِ زشت روح را فرسوده میکند و جهان را افسرده، کلمات ِ زشت زخم میزند به لبخندها به قلب ها به احساس ها....
کلمات پر از انرژی اند ، از غم گفتن سبب می شود خودمان و اطرافمان را هاله غم فرابگیرد، گلایه کردن همیشه خودمان را ناراضی نگه میدارد و ناسزا گفتن قلبمان را تخریب میکند.  جهان را با انرژی سیاه پر نکنیم، جهان نور میخواهد و سفیدی! روح انسان ها را با کلماتمان شخم نزنیم، روح ها آسیب میبینند و ما غرق میشویم درتاریکی و جهان طعم گَس ِ نفرت می دهد، بیایید همه با هم یادبگیریم با کلاممان جادو کنیم، جادوی سفید! ما همه نوازنده ایم، بیایید طوری بنوازیم جهان سرمست شود و طعم زندگی بدهد از امروز به فکر یکایک کلماتمان باشیم. مواظب باشیم موسیقیمان گوش جهان را نخراشد، فکرکنیم و بعد بنوازیم ، روح آدم ها شوخی نیست...



* کاش میدونستیم هر کلمه چه قدرتی داره و چه تاثیری...کاش :)

وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا : 
«و با مردم [به زبان] خوش سخن بگویید» بقره آیه 83

وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِی أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْاءِنسانِ عَدُوّا مُبِینا :
«و به بندگانم بگو: آنچه را که بهتر است بگویند. همانا شیطان، میانشان را بر هم مى زند. راستى که شیطان براى انسان دشمنى آشکار است» اسرا آیه 53
  • شاهزاده شب

دایی ِ بابا زنگ زد که بیان، کسی نیست خونه . من و مامان بزرگیم. وقتی گفتم بهش، عین همون شکلکی که چشاش قلبه شد، برق میزد.  چقد داداششو دوس داره... پا میشه، میگم کجا؟ میگه : برم آینه نگاه کنم. میگم بشین بیارم برات. یه نگاه به آینه میکنه یه نگاه به من یواشکی میگه خوبم؟ لبخند میزنم منم یواشکی میگم: آره . بعد هی میپرسه چای آماده س؟ پیش دستیا تمیزن؟ میوه کم نیست؟ فلان چیز سرجاشه؟ بعد با همون چشمایی که توش لبخند داره نگام میکنه و آروم صدام میزنه . سرمو نزدیک می کنم تا بشنوم چی میگه. با خجالت میگه: عطر داری بزنی برام؟

چقد ذوق داره :)

  • شاهزاده شب

 ای تو که روحت را دمیدی و برایم از نور قلبی ساختی که اعجاز را نمایش دهد، ای تویی که قلبم را بلدی، ای تویی که چشم هایم را روشن کردی تا مخلوقاتت را ببینم،  ای تویی که  خورشید را آفریدی تا با طلوعش هر روز نامت را فریاد بزندو مهتاب با نورش یاد دهد که در تاریکی ها هم روشنی هست.. ای تویی که از دانه ای درختی عظیم به بار میاوری و از کودکی انسانی بزرگ، تویی که حال ِ بد را خوب میکنی و دنیا را زیبا. ای تویی که همه ای، قلبمان را لبخند ببخش وعشق و کاری کن، پاسخِ همه ی حالت چطور است های جهان، خوبم شود. از آن خوبم های واقعی...


* یه لحظه هایی تو زندگی پیش میاد که آدم دلش میخواد خدا رو محکم بغل کنه  وببوسه بخاطرش، زندگیتون پر از اون لحظه ها :) 

  • شاهزاده شب
عادت ندارم غم را بنویسم. عادت ندارم از روزهای سخت زندگی بنویسم از گریه ها و اشک ها قلم بزنم، روزهای سخت را باید با سرعت عبور کرد و پرونده اش را بست و تمام کرد روزهای سخت را، روزهایی که قلبت را فشار میدهد را باید به دست تندترین بادها سپرد تا ببرد و دیگر نیاورد.  روزهای گریه را باید  سوزاند و جزعمر حساب نکرد. غم را نوشتن تثبیتش می کند. شاید بعضی ها معتقد باشند نوشتن از این روزها یادآورم میشود که چه روزهای سختی داشته ام. ولی من میگویم نوشتن جایش را محکم میکند،  نوشتن به غم نفس می دهد تا بزرگ شود. نوشتن از غم وسختی فقط پخشش میکند به سراسر زندگی،  نمیدانم....عقیده است دیگر :) 
اگر آدم ها در زندگیشان یک نقطه تاریک داشته باشند که زندگیشان را به دو نیمه تقسیم کند من دقیقا الان وسط همان نقطه ام. همان نقطه ای که بعدش یا سربالایی است یا سرپایینی، سرم را بالا میگیرم.  من به روزهای خوب امید دارم،  به رهایی به مسیر رویاهایم!! . سرم را بالا میگیرم تا روشنایی آسمان نگذارد غرق در این نقطه تاریک شوم. حالا منم و آزمون شجاعتم! شجاعت از دست دادن، شجاعت رها شدن، الان دنیاست که محک میزند تواناییه مبارزه ام را، حالا منم و یک میدان جنگ،  باشد که پیروز باشم :) 

* حتی شاید این پست هم حذف شد:)
  • شاهزاده شب

تنگ که میشود جا برای نفس کشیدن نیست ، جا برای هیچ هوایی نیست. تنگ که می شود ، دنیا تار میشود ، دنیا قیامت می شود ، دنیا سراب می شود، تنگ که می شود دنیایمان جنگ می شود و روزی هزاران کشته میدهد و قلب ما می شود هدف ِ شلیک! تنگ که می شود خورشید میگیرد و شب میشود همه ی روزمان! تنگ که می شود دنیا می شود زندانی که ابعادش مدام کوچک و کوچک تر می شود و مچاله می شویم درون ِ خودمان ، میدانی که چه را می گویم؟ "دل" همین دلی که همه ی داراییمان را صاحب است، دلی که عشق دارد، دلی که ما را تا عرش میبرد دلی که ما را تا اعماق سقوط می برد، دل تنگی که میگویند خود ِ نابودیست جان ِ من! دلتنگی را باید با اعماق وجودت چشیده باشی تا بدانی چه می گویم . دلتنگی خود ِ جنون است. سراغت که می آید ذره ذره ی وجودت گویی آتشی روشن است و تمام درونت را نامحسوس شعله ور می کند و ذوب. دلتنگی که به سراغت می آید همه ی واژه ها کم میاورند برای بیان حست! دلتنگی که می آید مرگ هم زانو میزند. دلتنگی خود ِ درد است . زخم میزند بر روحت و این خراش ها...امان از این خراش ها که فقط دیدار التیامش است و بس! و لحظاتمان می شود مرثیه خوانی ِ روحمان! سُرنا میزند و سوزَش از چشم هایمان میچکد. دلتنگی خم میکند راست ترین کمرها را،انگار که تمام دنیا با همه ی کهکشانهایش را روی دوشت میگذارند. دلتنگی جاذبه زمین را بی نهایت میکند و سنگین میشویم و بی حرکت. آری ..! دلتنگی که می آید احساسمان درد می کند، عجیب هم درد می کند...!

  • شاهزاده شب


سلام به همه ی دوستان و همراهان عزیز رادیوبلاگیها

به منظور تعامل بیشتر و ایجاد شور و نشاط در وبلاگستان ، به بهانه ی جشن باستانی سپندارمذگان ، روز عشق و مهرورزی ، مسابقه ای ترتیب دادیم با عنوان " عشق نام کوچک توست " .

از این رو از علاقمندان درخواست میشه از تاریخ یکم تا چهارم اسفندماه آثار نوشتاری خودشون رو در ارتباط با موضوع عنوان شده در وبلاگ شخصیشون به ثبت برسونن و لینک مربوط به نوشته رو برای ما ارسال کنند . 

در نهایت آثار منتخب توسط هیئت داوران معرفی و در ویژه برنامه ی جشن اسفندگان رادیوبلاگیها در قالب یک پادکست منتشر خواهد شد. .پیشاپیش از حمایت و همکاری همه ی دوستان سپاسگذاریم و امید داریم با مشارکت همگی نتیجه ی مطلوبی بگیریم .لطفا با به اشتراک گذاشتن بنر مسابقه در وبلاگها و صفحات اجتماعی خودتون ما رو در اطلاع رسانی بهتر یاری کنید .   

:: برای شرکت در مسابقه لینک نوشته اتون رو به آی دی زیر ارسال کنید . 

@pelake23


با تشکر ، رادیوبلاگیها

  • شاهزاده شب

از وقتی دنیا را حس کردم همه ی تولدهای عمرم را فقط یک آرزو داشتم! همه ی شمع فوت کردن ها برای یک آرزو بود! و امروز باز هم همان آرزو را دارم اما اینبار قاطع تر با امید بیشتر! مثل همه ی تولد های عمرم فاصله ی دوتولد را مرور میکنم. 22 سالگی ام سال ارتباطات بود انگار! سال محکم شدن دوستی ها سال رابطه های جدید، آدم هایی کمرنگ شدند ، پررنگ شدند، رفتند، آمدند ، سالی که شکستم، بخشیدم  و زندگی کردم. سالی که روزهایی بی نظیرداشت سالی بود که با همه ی غم هایش خندیدم. دوستانی داشتم که لبخندهایم برایشان مهم بود و دیگر "مجازی" نامشان نبود از همه ی چیزهایی که قابل لمس بود، حقیقی تر بودند.روزهایی داشتم که با هیچ چیز در دنیا عوضشان نمیکنم! لحظه هایی مثل "بیا همدیگر را ببخشیم" یا  روزی که بی خبر خانه ی یکی از دوستانم رفتم و چشمان پر از شوقش را دیدم. روزی که غروب معنای دیگری داشت و قصه ی زمین و خورشید شروع شد. یا روزی که با یکی از بهترین دوستانم زیربرف ساختمان ِصدا را اشتباه رفتیم. روزی که کانال رادیوبلاگیها را راه انداختیم. روزی که برای تولد دوست نزدیکم فاصله ها را شکستم تا صورت متعجبش و شوق چشمانش را ببینم . یا مثل روزی که قرار وبلاگیم را در استخر گذاشتم! روزی که یکی برایم قلاب گرفت تا سوار مجسمه شوم. یا روزی که یک سرخپوست شدم و لقب "دمیده درشاخ" را گرفتم. روزی که تکه ای از پازل شدم ، روزی که با یکی درکلبه ای چای خوردم و تاجی از گل ساختیم! یا روزی که تپش قلب کسی را حس کردم و دنیا پر از نور شد. روزی که زندگی کردم و لحظه لحظه هایش را تنفس کردم و عشق! زیاد است این روزها .من همه روزهای پراز بغض را خط میزنم. زندگی لحظه هایی هست که لبخند زدیم.

این ماه های اخیر خدا برایم چشمک زد و گفت وقتش است به ازای شمع های فوت شده ، شمع آرزویت را روشن کنم.من اعتماد می کنم و رها می شوم در جهان. میدانم روزی کائنات راه می شوند....
  • شاهزاده شب

.::AvA::.