قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

۱۱۰ مطلب با موضوع «زمینی نوشت» ثبت شده است

میگن تولد یعنی روزی که روح دمیده میشه و وارد این دنیا میشیم!

حالا کسی که میمیره و یکبار دیگه روحش دمیده میشه و بازم وارد این دنیا میشه چی...؟


+ تازه فهمیدم

+ ترس...

  • شاهزاده شب

 - به هر قیمتی؟

  برگشتم و نگاش کردم،سرمو برگردوندم و باز زل زدم به جوی آب جلوی روم

  و جواب دادم : وقتی میتونم باید انجام بدم

  وقتی توانشو دارم تا آخرین حد ممکن باید تلاش کنم!

  - آدم که نباید هرچی از دلش میگذره انجام بده

  - وقتی میتونم چرا که نه، میدونی که روحیه من چقد ماجراجو هست!

  - تو که دیدیش ، حتما باید بری پیشش؟

  نگاه میکنم به "خرس بزرگ" و میگم : آره حتما!

  نمیشه پرید، با پاهای برهنه م میزنم به آب،

   سرده و گِلی و لَزَج،خیالی نیست

  حالا اونورم ، قدم هام رو تندتند برمیدارم، میرسم بهش،

 از نزدیک چقدر بزرگه و من چقدر کوچیک

  کار طبیعته یا آدما؟؟میرم بالای صخره ها تا بهش نزدیک شم

  بیش از ده ساله از کنارش میگذرم و امروز بلاخره تونستم لمسش کنم،زمزمه میکنم: این یه رازه، من تو قلمرو معماها هستم

  در گوش "خرس بزرگ" میگم : تو یه نشونه ای و من کشفت میکنم

  و خرس بزرگ لبخند میزنه....

 

 

* مهم نیست چقدر کارای من غیرعادیه، مهم نیست دیگران چی میگن

و چقد کارام ممکنهمنطقنداشته باشه!!!

دنیای من اینه،"برو، نترس، جستجو کن، کشف کن!"

من از مثل دیگران بودن بیزارم!

  و چقدر بخاطر درک نشدن این روحیه م پس زده شدم....

  • شاهزاده شب

  شاید من همان دخترک موی بلند با لباس درازم، مثل همان هایی که شاهزاده ها میپوشند، همان دخترکی که بر روی بلندتریندره یسرزمین رویاهایش،می ایستد و مینوازد ،همانی که وقتی مینوازد چشمانش را میبندد تا قلبش آرشه را هدایت کند، همان دخترکی که باد با موهایش میرقصد.... آری این منم همان حقیقت پنهان ، درون آشفتگی های زمینیم،من با همین موسیقی به زبان می آیم،این منم رویای پنهان حقیقی! مرا اینگونه ببین ، مرا اینگونه بشنو ،من آنی نیستم که روی زمین راه میروم،من همانم که روحم سرزمین هایسبزرا میپیماید، من حقیقی ام پشت دروازهقلبمنهفته است، لمس کن با چشمان درونت و گوش کن با صدای آنسوی ضمیرت

من اینم !

چشمانم را میبندم و مینوازم برایم مهم نیست "چه کسی" گوش میدهد،من برای "همه" مینوازم!

 آهای تو، قول میدهی اگر جرعه ای از موسیقیم را شنیدی، برایم لبخند هدیه دهی؟

 

زمینی نوشت:

از تولد پارسال تا همین امروز اتفاقای خیلی زیادی افتاد

چیزایی که لبخند رو از لبام دور کرد

و اشک بود و اشک...

آرزو میکنم هیچوقت این اتفاقها تکرار نشه

چیزایی مثل "نبودن ها"

 

  • شاهزاده شب

کشیدم، گفت چیکار داری میکنی؟ لبخند زدم گفتم هیس بذار باشه!!

با تعجب نگام کرد میدونستم چی فکرمیکرد،گفتم یه روزی بهشون نیاز پیدا میکنی،

همون روزی که از ته دل صدام میزنی،همون روزی که دلت میگیره ، همون روزی که از دنیا میبری،فقط کافیه بیای و اینو نگاه کنی، و زل زد به ستاره کوچیکی که گوشه ی دفترش کشیده بودم

یازدهسالم بود فقط ،و تا وقتی باهاش همکلاس بودم،و تا وقتی بغل دستش مینشستم،سرکلاس وقتی حواسش نبود با هرچی که دستم بودمیکشیدم،گوشه های دفترش تا وقتی فارغ التحصیل شد ستاره بارون بود...ومن عوض نشدم،هنوزم که هنوزه برایهمکلاسیاممیکشمهمکلاسیای دانشگاه!هرکی که کنارم نشسته باشه یه ستاره از من یادگار داره،و برام مهم نیست حرفایی مثل "دیوونه شدی؟" "عه دفترمو خط خطی نکن" "زده به سرت " "یعنی چی؟"  "هه" "که چی بشه؟"

    هیس!!

     یه روزی میفهمی...!

 

* میای برات ستاره بکشم؟

 

 

 

 

  • شاهزاده شب

صدای نور به گوش میرسد،صدای پچ پچ های شبانه آسمانیان، صدای عشق و امید،  امشب، یک دقیقه بیشتر،ستاره ها مهمان ما هستند،  امشب خیلی بیشتر از همه ی شب های دیگر،  آسمان شب سرود صلح میخواند ،امشب یک دقیقه بیشتر میتوانیم به آسمان بیندیشیم، امشب یک دقیقه بیشتر میتوانیم تنها نباشیم ، آخر، ستاره های آبی و زرد،  ستاره های سفید و سرخ،  بیشتر از همه ی شب های دیگر با ما هستند،گوش کن،   شب ، سکوت آرامش بخشش را فریاد میدهد، قدرش را بدان 
 
  *لبخندتون یلدایی باشه...بلند و طولانی....

  • شاهزاده شب


  آرزو دارم

           یک روز 

              فقط برای یک روز

  همه ی دیوارهای شهر را به من قرض بدهند،
با یک عالمه قوطی رنگ های سبز و آبی، قرمز و نارنجی!
  رنگ هایی که هم نشان غروب را دارند هم آسمان،
رنگ های خورشید و ماه و رنگین کمان!
  آنوقت همه ی مردم شهر را جمع کنم و بگویم با دستانشان مهری به دیوار بزنند،
فکرکن!  شهری با دیوارهای رنگی ، دیوارهایی که دست مردمانش حک شده،دست هایی که منحصربفرد است و انگشتانی که نظیرندارند،  هر دست یک خاطرست، یک زیستن! دیوارهایی که بوی مردمانش را دارد  ، دیوارهایی که حافظ خاطرات مردم است،  مهم نیست دست ها متعلق به کیست،  همه با هم شهر را رنگ میکنیم،این شهر جای زندگیست  
 
  میبینی...!

  حتی دیوارها هم از این لباس خوشحالند :)


  • شاهزاده شب


  دست هایم را بگیر،
دور کن مرا از این زمین

  از این همه تنش ها، ازاین همه سوال های بی جواب،
از این همه "رفتن ها" از این همه "تنهاگذاشتن ها"  از این همه دردها، از این همه رویاهای تاریک! دستانم را بگیر، رهایم نکن! مرا ببر به آبی بیکران ، زمین پر است از آدم هایی که غل و زنجیرشده اند ، دستانم را بگیر،  دور کن مرا از این همه درد.....من رویای سبز آسمان را باور دارم روشنی ِ سیاهی ِ شب را لمس میکنم،  و  چشمک گرم ستارگان را تنفس میکنم ،  بالاتر ببر، بیا امشب چشم هایمان را ببندیم. بیا رویای آبی ببینیم و خیال پر از اقیانوس، دست هایم را بگیر، رها نکن،مرا برفراز دره های سبز ببر، برفراز دریاها که قاب آسمانند، مرا دور کن. از این همه رنج دور کن. قلبم را بردار و ببر تا اوج  ، تا خود ِخود ِ خدا....چشم هایم از اشک زمینی بیزار است، جرعه ای از نور ستارگان بر چشمانم بچکان، باشد که جز آسمان نبیند!   قلبم را به ماهیان بسپار تا پر کنند از تصویر مهتاب ،  و روحم را به بادها بسپار تا یادبگیرد بی اسارتی را! بیا برویم....بیا تا بی نهایت برویم،دستانم را بگیر...مرا دور کن.... بیا دورشویم... بیا امشب، چشمانمان را طور دیگری ببندیم، بیا رویای نور و مهتاب ودریا ببینیم!!  

 

زمینی نوشت:

  * زمین درد است و درد...

 * کاش...

 *دست هایم را بگیر نگذار سقوط کنم...


  • شاهزاده شب
گفت: خدا داره بازیمون میده 
 گفتم: ما آدما داریم هَمو بازی میدیم
  گفت: نه هممون بازیگریم، اون کارگردان 
 گفتم :چقدم به حرف کارگردان گوش میدیم!!    
                   **************  
دلم برای خدا میسوزه   نقشی که برامون نوشته رو گذاشتیم کنار و از خودمون    با توجه به منافع شخصیمون فیلمنامه نوشتیم!!  فیلنامه ی خدا بوی یاس میداد و طعم اقیانوس   با بوی خون آغشته کردیم و طعم خاکستر   هر آدمی برای خودش کارگردانی کرد!!   اونقدر صحنه بازی رو باورکردیم که یادمون رفت    پشت صحنه ای هم هست!!   مناظر صحنه رو خیلی جدی گرفتیم.   غافل ازاینکه فقط برای بازی ساخته شدن .   پشت صحنه ای که درانتظارمونه بستگی به میزان   باورمون از صحنه فیلمبرداری داره!   به این صحنه مصنوعی دل نبند تا حقیقتی سبز در درانتظارت باشه!  

  * دل نبند!  
  • شاهزاده شب
به من اجازه داده شد
 امروز!  
که پاهایم زمین را حس کند
دست هایم شکوفه های صورتی را لمس کند
چشم هایم سبزی درختان و آبی آسمان را ببیند!
به من اجازه داده شد امروز
 که نفس بکشم
که زندگــی کنــــم
که راز ستارگان و نور مهتاب را درک کنم
 و من
 شکرمیکنم
بخاطر این اجازه ی خدا! 

 *با همه ی رنج و دردها ، شادی ها و خنده ها باید برای "بودنت" شکرکنی! 
 *همین "بودن" کافیست! نگاه میکنم از تولد قبلی تا الان چه تغییراتی رخ داده با دوستای جدیدی آشنا شدم و ازشون خیلی چیزا یادگرفتم با بعضیا دوستیم قوی تر شد با بعضیا آبم تو یه جوب نرفت بعضیا رو شاید رنجوندم و معذرت میخوام همینجا! خودم بزرگ شدم قوی تر شدم قصرکوچیکم رو پایه هاش رو محکم کردم با کمک اهالی قصر...! و خلاصه خوشحالم :)
  • شاهزاده شب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • شاهزاده شب

.::AvA::.