برگشتم و نگاش کردم،سرمو برگردوندم و باز زل زدم به جوی آب جلوی روم
و جواب دادم : وقتی میتونم باید انجام بدم
وقتی توانشو دارم تا آخرین حد ممکن باید تلاش کنم!
- آدم که نباید هرچی از دلش میگذره انجام بده
- وقتی میتونم چرا که نه، میدونی که روحیه من چقد ماجراجو هست!
- تو که دیدیش ، حتما باید بری پیشش؟
نگاه میکنم به "خرس بزرگ" و میگم : آره حتما!
نمیشه پرید، با پاهای برهنه م میزنم به آب،
سرده و گِلی و لَزَج،خیالی نیست
حالا اونورم ، قدم هام رو تندتند برمیدارم، میرسم بهش،
از نزدیک چقدر بزرگه و من چقدر کوچیک
کار طبیعته یا آدما؟؟میرم بالای صخره ها تا بهش نزدیک شم
بیش از ده ساله از کنارش میگذرم و امروز بلاخره تونستم لمسش کنم،زمزمه میکنم: این یه رازه، من تو قلمرو معماها هستم
در گوش "خرس بزرگ" میگم : تو یه نشونه ای و من کشفت میکنم
و خرس بزرگ لبخند میزنه....
* مهم نیست چقدر کارای من غیرعادیه، مهم نیست دیگران چی میگن
و چقد کارام ممکنهمنطقنداشته باشه!!!
دنیای من اینه،"برو، نترس، جستجو کن، کشف کن!"
من از مثل دیگران بودن بیزارم!
و چقدر بخاطر درک نشدن این روحیه م پس زده شدم....
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.