شاید من همان دخترک موی بلند با لباس درازم، مثل همان هایی که شاهزاده ها میپوشند، همان دخترکی که بر روی بلندتریندره یسرزمین رویاهایش،می ایستد و مینوازد ،همانی که وقتی مینوازد چشمانش را میبندد تا قلبش آرشه را هدایت کند، همان دخترکی که باد با موهایش میرقصد.... آری این منم همان حقیقت پنهان ، درون آشفتگی های زمینیم،من با همین موسیقی به زبان می آیم،این منم رویای پنهان حقیقی! مرا اینگونه ببین ، مرا اینگونه بشنو ،من آنی نیستم که روی زمین راه میروم،من همانم که روحم سرزمین هایسبزرا میپیماید، من حقیقی ام پشت دروازهقلبمنهفته است، لمس کن با چشمان درونت و گوش کن با صدای آنسوی ضمیرت
من اینم !
چشمانم را میبندم و مینوازم برایم مهم نیست "چه کسی" گوش میدهد،من برای "همه" مینوازم!
آهای تو، قول میدهی اگر جرعه ای از موسیقیم را شنیدی، برایم لبخند هدیه دهی؟
زمینی نوشت:
از تولد پارسال تا همین امروز اتفاقای خیلی زیادی افتاد
چیزایی که لبخند رو از لبام دور کرد
و اشک بود و اشک...
آرزو میکنم هیچوقت این اتفاقها تکرار نشه
چیزایی مثل "نبودن ها"
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.