کشیدم، گفت چیکار داری میکنی؟ لبخند زدم گفتم هیس بذار باشه!!
با تعجب نگام کرد میدونستم چی فکرمیکرد،گفتم یه روزی بهشون نیاز پیدا میکنی،
همون روزی که از ته دل صدام میزنی،همون روزی که دلت میگیره ، همون روزی که از دنیا میبری،فقط کافیه بیای و اینو نگاه کنی، و زل زد به ستاره کوچیکی که گوشه ی دفترش کشیده بودم
یازدهسالم بود فقط ،و تا وقتی باهاش همکلاس بودم،و تا وقتی بغل دستش مینشستم،سرکلاس وقتی حواسش نبود با هرچی که دستم بودمیکشیدم،گوشه های دفترش تا وقتی فارغ التحصیل شد ستاره بارون بود...ومن عوض نشدم،هنوزم که هنوزه برایهمکلاسیاممیکشمهمکلاسیای دانشگاه!هرکی که کنارم نشسته باشه یه ستاره از من یادگار داره،و برام مهم نیست حرفایی مثل "دیوونه شدی؟" "عه دفترمو خط خطی نکن" "زده به سرت " "یعنی چی؟" "هه" "که چی بشه؟"
هیس!!
یه روزی میفهمی...!
* میای برات ستاره بکشم؟
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.