قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

امتیازهایش را روی میز گذاشت و گفت "جایزه میخواهم". پرسیدم : "چندتاست؟ " گفت : "پنجاه تا. " گفتم: "اووووه حتما خیلی تلاش کردی و تکالیفت رو انجام دادی که تو این سه ماه اینقدر جمع کردی بقیه همکلاسیات به سی نرسیدن! "خندید.قفسه جوایز را باز کردم و منتظر بودم پسردوازده ساله از بین جایزه های پنجاه امتیازی که شامل دفتریادداشت و برچسب های بِن تِن و مدادرنگی یکی را انتخاب کند ، نگاهش کردم. چشم هایش برق عجیبی داشت و سمت دیگری را نگاه میکرد، گفت: "اون مدادی که سرش عروسک داره رو میخوام! "تعجب کردم.چنان با قاطعیت گفت که یقین پیدا کردم از همان ابتدا برای همان مداد دخترانه امتیاز جمع کرده. باز هم نگاهش کردم که با لبخند گفت: "برای خواهرم میخوام." همین جمله کافی بود تا بشدت شوکه شوم و چند لحظه به آن چشم های کودکانه اش زل بزنم.مداد را دادم و چشم هایش پر از شوق شد و رفت. از دور صدایش کردم و یک پاک کن شکل دار هم دادم و گفتم: "اینم برای خودت."رفت و مرا غرق فکرکرد.میتوانست راحت از پدرش پول بگیرد و یکی از آن ها را برای خواهرش بخرد. اما سه ماه کلاس آمد و آنقدر درس خواند تا باامتیازهای خودش.... رفت و مرا عمیق دچار واژه ی :سخاوت" و "عشق" کرد . رفت و....خوش بحال خواهرش :)



+ سخاوت و عشق

  • شاهزاده شب

زیر لب میگویم: من نفسم خوب در نمیاد! نمیشنود، دیگر حرفی نمیزنم. سعی میکنم به نفس های بریده این چند روزه م فکرنکنم. یک نفس میکشم و میروم. نمیدانم چه میشود اما احساس میکنم آب مرا با تمام توان درخود فرو میبرد. مرا بالا میکشند. میخندند اما قلب من ازجا درمیاید. هوا کم هست

برای صدمین بار کفری میشود و میگوید نترس... رها کن، آزاد باش، مثل دراز کشیدن !

صدایی پس ذهنم ادامه میدهد: رها باش.... نترس .... از آب نترس سو! رها باش شاهزاده....

و رها میشوم،آب دیگر ترسناک نیست....!


  • شاهزاده شب

میدونی چیه رفیق...!

هیچی مزخرف تر از دوست داشتن نیست...


+ ..........

  • شاهزاده شب

چه دل هایی

که  بخاطر دوستت دارم هایی که قورت دادیم


                                 شکستیم



* شاید یکیش خودم

*قدر همو بدونیم...قبل از اینکه دیر بشه

  • شاهزاده شب
من نه از تاریکی های مطلق.میترسم.... نه از جنگل های مخوف پر از اشباح!
نه از پرت شدن از دره میترسم و نه حتی از غرق شدن در آب های بی رحم
من از مرگ هم نمیترسم!

    من
           اما...
               از رفتن های نابهنگام میترسم...!


*تو میتوانی نیایی..... اما من نمیتوانم منتظرت نباشم
  • شاهزاده شب

همه ی ما از حوالی آسمان آمدیم، همه ی ما قلبمان پر بود از ابر و ستاره

ما نقشه ی جهان را اَزبر بودیم....!!

سفینه ای ما را به زمین آورد، ما برای آبادی آمدیم....هرکدام یک ستاره درون قلبمان داشتیم ما آمدیم ستاره بکاریم تا درختان ِ زمین گل های نور دهد....

ما مامور شدیم زمین را سبز کنیم و سفید! ما هرکدام ماموریت داشتیم چشمانمان نوید امید دهد.قرار بود همگام با روح درختان رشد کنیم. دست هایمان را یادت هست؟ بوی ناب ترین گل های بهشتی را میداد و صدایمان قلب گنجشک ها را به لرزه درمی آورد . ما آسمانی بودیم رفیق! آبی رنگ قلبمان بود و دریا موج موج در چشمانمان جاری بود.پرنده ها در لبخندمان پرواز میکردند و "سیاه" فقط رنگ شب بود


راستی...! چه شد که نقشه ی جهان از حافظه مان پاک شد

"سیاه" رنگ قلب ها شد

و ستاره های قلبمان خاموش....

چه شد دست هایمان بوی دود و خاکسترگرفت و صدایمان بر دل ها زخم زد؟

چه شد؟

  • شاهزاده شب
_میخوام معلم زیست شم

_جدی؟ به آرزوت برسی :) منم از بچگی میخواستم فضانورد شم

_ وقتی رفتی ماه برام سنگ بیار از اونجا


نه خندید.. نه مسخره کرد... چقدر ایمان داشت، پسربچه ی یازده ساله... :)


+گاهی لازمه مثل بچگیامون باشیم با شجاعت آرزو کنیم و باور کنیم که میرسیم... باور!
  • شاهزاده شب

کامنت ها

جمله های کوتاه و بلندی که از قلب و ذهن تک تک مخاطبانت جاری می شوند. مهمند...خیلی مهم!

من هم جز افرادی بودم که "از بلاگفا تکون نمیخورم" سرزبانم بود. من هم منتظر بودم. من هم دلم نمیامد خانه ی چندساله ام را ول کنم ،اما وقتی عدد 800 نظرات تایید نشده ام را دیدم 400 شده .. وقتی آخرین کامنت ها مال دو سال پیش بود... فقط حسرت بود و حسرت

کامنت ها

نبض تپنده ی نوشته های ما هستند مثل خونی که که در رگ های نوشته هایمان جریان می یابند

زل میزنم به آخرین کامنت هایی که برایم از دوسال پیش حرف میزنند و مربوط به پست "هرقلب یک ستاره و هر ستاره یک قلب" هستند. از "تعریف آهنگ و حال و هوای قصر"   تا " سلام جاودان شدی؟ :) " میخندم. جاودان؟ و کامنت بعدی که باز همین خواننده نوشته " دعا برای نابودی؟ چه تضاد وحشتناکی من فکرمیکردم شاهزاده ها با صلح دلا رو بدست می آرن" و  فکر میکنم که من برای نابودیه چه چیزی دعا کرده بودم....!! و میرسم به  کامنتی از دوست شاهزاده "Beautiful dreams will come true..." و چیزی ته دلم روشن میشود مثل یک امید

و درنهایت اولین کامنت آخرین نوشته ی قابل دسترس....

یک جمله و یک دنیا حرف  " دو قلب و یک ستاره.... "

زل میزنم به همین جمله و لبخند میزنم :)


+ دو قلب و یک ستاره...

+ یک دقیقه سکوت به احترام کامنت های مرده..!

  • شاهزاده شب

میگن تولد یعنی روزی که روح دمیده میشه و وارد این دنیا میشیم!

حالا کسی که میمیره و یکبار دیگه روحش دمیده میشه و بازم وارد این دنیا میشه چی...؟


+ تازه فهمیدم

+ ترس...

  • شاهزاده شب

 - به هر قیمتی؟

  برگشتم و نگاش کردم،سرمو برگردوندم و باز زل زدم به جوی آب جلوی روم

  و جواب دادم : وقتی میتونم باید انجام بدم

  وقتی توانشو دارم تا آخرین حد ممکن باید تلاش کنم!

  - آدم که نباید هرچی از دلش میگذره انجام بده

  - وقتی میتونم چرا که نه، میدونی که روحیه من چقد ماجراجو هست!

  - تو که دیدیش ، حتما باید بری پیشش؟

  نگاه میکنم به "خرس بزرگ" و میگم : آره حتما!

  نمیشه پرید، با پاهای برهنه م میزنم به آب،

   سرده و گِلی و لَزَج،خیالی نیست

  حالا اونورم ، قدم هام رو تندتند برمیدارم، میرسم بهش،

 از نزدیک چقدر بزرگه و من چقدر کوچیک

  کار طبیعته یا آدما؟؟میرم بالای صخره ها تا بهش نزدیک شم

  بیش از ده ساله از کنارش میگذرم و امروز بلاخره تونستم لمسش کنم،زمزمه میکنم: این یه رازه، من تو قلمرو معماها هستم

  در گوش "خرس بزرگ" میگم : تو یه نشونه ای و من کشفت میکنم

  و خرس بزرگ لبخند میزنه....

 

 

* مهم نیست چقدر کارای من غیرعادیه، مهم نیست دیگران چی میگن

و چقد کارام ممکنهمنطقنداشته باشه!!!

دنیای من اینه،"برو، نترس، جستجو کن، کشف کن!"

من از مثل دیگران بودن بیزارم!

  و چقدر بخاطر درک نشدن این روحیه م پس زده شدم....

  • شاهزاده شب

.::AvA::.