همه ی ما از حوالی آسمان آمدیم، همه ی ما قلبمان پر بود از ابر و ستاره
ما نقشه ی جهان را اَزبر بودیم....!!
سفینه ای ما را به زمین آورد، ما برای آبادی آمدیم....هرکدام یک ستاره درون قلبمان داشتیم ما آمدیم ستاره بکاریم تا درختان ِ زمین گل های نور دهد....
ما مامور شدیم زمین را سبز کنیم و سفید! ما هرکدام ماموریت داشتیم چشمانمان نوید امید دهد.قرار بود همگام با روح درختان رشد کنیم. دست هایمان را یادت هست؟ بوی ناب ترین گل های بهشتی را میداد و صدایمان قلب گنجشک ها را به لرزه درمی آورد . ما آسمانی بودیم رفیق! آبی رنگ قلبمان بود و دریا موج موج در چشمانمان جاری بود.پرنده ها در لبخندمان پرواز میکردند و "سیاه" فقط رنگ شب بود
راستی...! چه شد که نقشه ی جهان از حافظه مان پاک شد
"سیاه" رنگ قلب ها شد
و ستاره های قلبمان خاموش....
چه شد دست هایمان بوی دود و خاکسترگرفت و صدایمان بر دل ها زخم زد؟
چه شد؟