قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

همه ی ما از حوالی آسمان آمدیم، همه ی ما قلبمان پر بود از ابر و ستاره

ما نقشه ی جهان را اَزبر بودیم....!!

سفینه ای ما را به زمین آورد، ما برای آبادی آمدیم....هرکدام یک ستاره درون قلبمان داشتیم ما آمدیم ستاره بکاریم تا درختان ِ زمین گل های نور دهد....

ما مامور شدیم زمین را سبز کنیم و سفید! ما هرکدام ماموریت داشتیم چشمانمان نوید امید دهد.قرار بود همگام با روح درختان رشد کنیم. دست هایمان را یادت هست؟ بوی ناب ترین گل های بهشتی را میداد و صدایمان قلب گنجشک ها را به لرزه درمی آورد . ما آسمانی بودیم رفیق! آبی رنگ قلبمان بود و دریا موج موج در چشمانمان جاری بود.پرنده ها در لبخندمان پرواز میکردند و "سیاه" فقط رنگ شب بود


راستی...! چه شد که نقشه ی جهان از حافظه مان پاک شد

"سیاه" رنگ قلب ها شد

و ستاره های قلبمان خاموش....

چه شد دست هایمان بوی دود و خاکسترگرفت و صدایمان بر دل ها زخم زد؟

چه شد؟

  • شاهزاده شب

یاران شاهزاده (۷)

  • وحید پاییزی
  • من ملک بودم و فردوس برین جایم بود/ آدم آورد به این دیر خراب آبادم :(
    پاسخ:
    چه بیت بجایی!
    ممنون
  • ساحل مهربانی
  • اووووووووووول
    پاسخ:
    دوم:)))
  • ساحل مهربانی
  • هعی....

    من حرفی ندارم
    پاسخ:
    چه شد؟
  • یاسمین پرنده ی سفید
  • من یاد اون شعر معروف سیدعلی صالحی افتادم:

    همین حالا یک فوج کبوتر سفید از فراز خانه ی ما میگذرد...
    باد بوی نام های کسان من می دهد...
    راستی!
    یادت می آید؟
    رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری...!
    نه ری را جان...
    نامه ام باید کوتاه باشد...
    ساده باشد...
    بی حرفی از ابهام و آینه... پس... از نو برایت می نویسم...
    حال همه ی ما خوب است اما... تو باور نکن!
    پاسخ:
    نشنیده بودم...

    ما ازوقتی زمینی شدیم حالمان هم فقط زمینی خوب است...  همان زمین پوچ...
  • ... یکی از بنده هاش
  • وقتی خداوند از پشت، دستهایش را روی چشمانم گذاشت، از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم ...
    این است قصه ی آدمها
    پاسخ:
    پس چنین شد!!

    این حافظه ای کم برای بشر فاجعست...

    Shahzadeh ????

     

    Hanoozam asemoonia hastan .....

    پاسخ:
    هوم....شاید...
    بی نهایت زیبا نوشتی عزیزم
    عاشق این نوشته های ناب وقشنگت هستم
    پاسخ:
    :) نابی از خودته :)
    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

    .::AvA::.