قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح
این دنیای رنگی، نقطه ی کوچکیست در میان این همه کهکشان وآسمان،  عظمت جهان را بنگر! بیا اینبار از آن دورها نگاه کن ، خودت را بگذار جای یکی از آن اجرام آسمانی ،چه ماه باشد چه کهکشان چه سیاره و چه ستاره! دستانت را به من بده، بیا برویم از چشم های آسمانیان نگاه کنیم  خب حالا چه میبینی؟ :  این آدم ها نشستند توپ گرد کوچک را برش دادند  به قطعات خیلی کوچک!  رنگ کردند ،خط خطی کردند، بعد هر برش برای عده ای خاص شد. هر برش را "ملیت" نامیدند.قصه ی جالبی بنظر میاید از آن بالا نه؟ هر برش رفتارشان فرق کرد ،حتی لباس های هربرش متفاوت بود! حتی آدابشان  کلامشان  عبادتشان متفاوت بود!!! و زمین از این همه برش  از این همه زخم درد میکشید و صدایش درنمیامد. " آدم های برش" ها با "برش" های دیگر جنگ کردند!  تفاوت هایشان را به رخ کشیدند،  نسل های زیادی به دست خودشان کشته شدند ، زور گفتند و زور شنیدند،                  
یادشان رفت که روزی همه ی آن جا یکپارچه بودند
یادشان رفت که خلقت زمین یکی بود 
یادشان رفت که میشد
بدون زخمی کردن زمین هم زندگی کرد
یادشان رفت با دست های خودشان دنیای خودشان را تکه تکه کردند

حالا زمین
مثل توپ چهل تیکه زمینیان پر از تکه است. هزاران تکه ....  اما رنگی .... رنگ های تیره.....  رنگ هایی از جنس  رنج.....دورویی..... جنگ....دعوا.....ریا.....      
 توپ زمین رنگی است
از آن رنگ های زننده.... از آن رنگ های مصنوعی...از آن رنگ های ساخت دست بشر!
از رنگ هایی که بوی "خون" میدهد.
  قصه ی زمین تلخ است....قصه ی زمین هزاران خاطره ی درد دارد
 
یک زمانی ، در سال های خیلی دور  این توپ کوچک زیبا، فقط سبز بود و آبی... پرواز بود و طراوت! دشت بود و یک رنگی، رود بود و آرامش! بدون هیچ خراشی، و زمین نفس میکشید....و هنوز هم که هنوز است آسمانیان در این فکرند که چطور می شود  "انسان" "انسان" دیگر را بیازارد؟ مگرهمه شان از یک جا نیامده اند؟چطور می شود؟                   
از آن دورها خیلی چیزها می شود دید.... 
خیلی....



 زمینی نوشت: 
*دلم به حال ستاره ها می سوزد که حماقت زمینیان را میبینند....هر روز و هرروز....!
 *هرچقدر علم جلو میره.... ما عقب میریم.... و همه خوابن و دل خوش!
 *اگر در زمان باستان هم انسان بود و الان هم  بدون پس هدف نه درسه....نه کاره.... نه مقامه.....   هدف از آفرینش چیزی هست که در هر زمانی میشه   بهش رسید و ربطی هم به روزمرگی ها و دم و دستگاهش نداره!  تا حالا بهش فکرکردی هدف تو چیه؟
  • شاهزاده شب
رویش گام برمیداری هر روز و هر روز 
نگاه کن به خاک!
همجنس آنی
آری همین سنگ های ریز و درشت را می گویم
همان ها که پابرهنه بروی پاهایت را میخراشد
همین خاک همیشگی!
تو از همینی، برای یافتن خودت ، زیر پایت را نگاه کن! غرور را کنار بگذار     


یک مشت خاک!
کمی آب
"انسان"
حالا خودت قلبت را بساز!


 میدانستی تو
یکی از عناصر چهارگانه این عالمی!؟ 
روح تو با روح طبیعت یکیست
تو از همان خاکی که هزاران گیاه سبز از آن می رویند
از همان خاکی که بستر رودخانه ها و دریاهاست

پس درونت آرامش یک دریا و وقار یک جنگل را دارد!
صدایشان را گوش بده!
خودت را بسپار
پیداکن



 *چیزی که میخواستم از آب درنیومد
 *لوازم مورد نیاز برای سفالگری: عشق، امید، باور!
 *پیدا کن!
 *حرف آخرت...یادته؟  باعث شده دستم نره به نوشتن...تازشم..!
  • شاهزاده شب
اینجا
 "دور " است!


 از همان " دور " هایی که از رگ گردن به تو نزدیک تر است ،
از همان "دور"هایی که فکرمیکنی آن بالا حتی دورتر ازستاره هاست! ولی یکبارهم نشده "دور" را در قلبت جستجو کنی، یکبارهم نشده بجای نگاه کردن به آسمان.... چشم هایت را ببندی و حضورش را درقلبت حس کنی و حرف بزنی      
 اینجا
 "دور" است

از همان هایی که فکر میکنی آنقدر "دور" که دیده نمی شود
ولی غافل از این که همینجا کنار دلت نشسته...
از همان "دور" های خیلی نزدیک!
از همان "دور" هایی که  باور دور بودنش تنهایی میاورد!
از همان باورهای غلطی که خیلی داری!

اینجا
"دور" است

 تو "دور" ی

دور بودن خودت را به پای دور بودن او نوشتی
و فکرکردی آنقدر فاصله دارد که نمیبینی اش
وفکر کردی که او هم نمیبینتت،
خودت دور شدی... 
خودت هرچه در این دنیا بود تلنبارکردی روی هم
شد کوه
 که دیگر چشم های زمینی ات نمی توانست آنور را ببیند
آنوری که  "نور" بود   اما "دور" نبود!

اینجا
"دور" است

اینجا
قلب تو دور است 
از همان کسی که از خودت به خودت نزدیک تر است!
به خود آی!
همین جا کنار دلت.....



زمینی نوشت:  
*مواظب خودت باش!
  *ممنون که هستی! 
 *.....
  • شاهزاده شب
وقتی تمام  قصه هایت غصه می شوند
وقتی دانسته راه را اشتباه می روی
وقتی درک نمی شوی
وقتی  اشک های داغ سردترت می کنند
 وقتی دستی نیست برای بلند کردنت
وقتی حرف ها شلاق می شوند  

وقتی همه ی تنهایی هایت جمع می شوند
آنوقت  هست که دلت یک "دور" میخواهد
از همان "دور" هایی که  خودت باشی و خدا
از همان خلوت های ناب عارفانه!
من اینجا
پشت این پنجره....



 زمینی تر نوشت:
 *دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه....
میری که صعود کنی
یادت باشه رسیدی قله یه نگاه بهمون بنداز....
اینجا کسایی هستن
که به یادتن  
یه خاطره ی خوبی..... یه خاطره ی خوب!
 چیزای زیادی ازت یاد گرفتم...
لبخند رو به لبام آوردی... 
لبخند رو لبات باشه همیشه
به امید دیدار... 
 که در سرم ز تو آشوب فتنه هاست هنوز....



  • شاهزاده شب
 عرش زیر پایت گسترده شده....
صدای قلــــــبت رابشــــــنو!
یک دستت را مشـــت کن!
بگیر سوی آسمان
دست دیگرت را باز کــــــن!
 بگذار روی قلبت
صدای باد را  گوش کن!
نفس بکش!
بپر!

زمینی نوشت:
 شجاعت، اراده، هدف!

همیشه هم قرار نیست برای زمین تلاش کنیم، روح زمین رو دریاب!

ایمان داشته باش به پرواز!
بپر...!
  • شاهزاده شب
سفید.. .زرد.....سرخ.... آبی
نگاه کن!!
برایت از آن دورها... 
ز آن خیلی دورها چشمک می زنند
هرچشمک نشانه ی یک پیام است از خدا
هر چشمک یک حرف است برای تو
هرچشمک لبخندیست!
حرف بزن
منتظرند تا حرف هایت را بشنوند و برای خدا بگویند
صدای نجوایشان را می شنوی؟
هیس...!
گوش کن،می خندند... می گریند...   
رایت از آن بالا بالاها از همان بالاهایی که چندین میلیون سال نوری
با این نقطه ی کوچک - زمین - فاصله دارند می گویند
از آن بالاهای خیلی دور
از آن سیاهی مطلق با یک عالمه چشمک !
با یک عالمه نور!
برایت حرف ها دارند 
هیس...!
می شنوی؟ 
هرستاره نشان یک "تو" است
هرستاره  نشان یک "فرشته" است
هرستاره...
شب است.... برو و نگاه کن....
گوش بده ..... و حرف بزن!
ستاره ها را بچـــین!
امشب غوغــــــــای ستاره هاست...
امشب رقص تنهایی تو با شب است!
امشب هرشب است....!
شب را نفس بکش،
ماه را لمس کن
و به صدای تک تک ستاره های آسمان گوش کن

شب رازها دارد.... رازهایی ازجنس مهتاب!
ستاره ات را پیدا کن!



 زمینی نوشت: 
 *اینجور نوشته هام بهم حس خوب میدن!  
*ستاره ای در آن بالاها داری. پیدایش کن!  
*صداشونو میشنوم...! 
 * اعتماد کن به ستاره ها!
  • شاهزاده شب
اینجا قصر است و شاهزاده
اینجا تنهایی است و آسمان
 و یک دنیا ستاره...
و یک عالمه غروب




 یکی از اهالیه قصر چند وقت پیش جمله ای گفت که شاید جواب همه ی احساسات بود جواب همه ی نگرانی های من !! و من امروز همش فکرمیکردم چقد جمله ش درست بود و چقد برام پیچیذگی ها رو حل کرد   جمله ش این بود: مگه شاهزاده ها برای خودشون زندگی می کنن؟     نه .شاهزاده ها برای مردم سرزمینشو زندگی میکنن و سخت هوای اونا رو دارن.... ناراحتیشونو حس میکنن و برای شادیشون شاد میشن و مردم سرزمینشون براشون خیلی مهم میشن خیلی

  اینجا سرزمین خیال است
 اگر هوایت را دارم بدان از مردم سرزمینمی
 بدان از اهالیه قصری بدان مهمی!!
مهم به معنای واقعی!
  • شاهزاده شب
خدا  تو را بزرگ آفرید، روحت را بزرگ آفرید. خدا برایت     
یک قلب داد  تا راحت ‍‍پیدایش کنی  تا بتوانی حرف هایش را گوش دهی و مسیرت را بیابی
 تا بتوانی وقت تنهایی حرف بزنی   و باور کنی که  پاسخت را خواهد داد 
اما تو چه کردی؟
 قلبت را گذاشتی کف دستت  و راه افتادی در این زمین کوچک  و به هرکه از این زمینیان رسیدی 
دادی!  ودیگر صدای قلبت شد صدای زمینیان....
  شد هیاهوی بی ارزش
  دیگر قلبت شد زایشگاه و آرامگاه!
 زایش علاقه دروغین...نفرت...کینه....دشمنی....
 آرامگاه دوستی....مهربانی....و آسمان!
  اما خدا همچنان حرف میزد و حرف میزد  و تو همچنان نمی شنیدی و نمی شنیدی... 
و خدا همچنان لبخند میزد 
ومنتظربود که  شاید  روزی  تو صدای "هیاهو" را کم کنی تا صدای "او"  به تو برسد
 آهاااااای تو  قلبت را ببین. 
کوهی از زمین و زمینیان برای خودت ساختی  دیگر جایی نمانده  سنگینیش را حس نمیکنی؟
 روحت خم شد دیگر  خالی کن...  همه را بریز بیرون....  صدایش را نمی شنوی؟ 
چند بار قلبت از دست این زمینیان افتاد  و صدای شکستنش تمام روحت را نابود کرد؟ 
تا بحال شمرده ای؟
 و باز هم قلبت را برای آن ها امانت میدهی؟
 آهااااااااااااااااای تو  آهای من!
 باور کن  فقط خدا می تواند دست به قلبت بزند...
  گوش کن....حرف ها دارد  نظیرش را نشنیده ای  امتحان کن!     



    زمینی نوشت:  * باور کن!
 *یک بار هم که شده بده قلبت را خدا نگه دارد
 *سخته ولی شدنیه....
  *عقابی در آن سوی دنیا در آنطرف آب ها هرشب به ستاره ها نگاه می کند... میفهمم!
  * انتظار داغونمون میکنه  و اونوقت خدا....  چقد بزرگه! 
  *تازشم...!
  • شاهزاده شب
"چشماتو باز کن    نگاه کن....    میبینی؟    میبینی شاخه هاشونو چطور تکون میدن؟    میبینی چه با وقار و غرور ایستادن؟    استواری رو میبینی؟    چشماتو باز کن شاهزاده....    نگاه کن....    گوش کن..    میشنوی؟    هر تک تکشون حرف هایی برای گفتن دارن    هر تک تکشون یک نشونن....    هر تک تکشون حرف های مختلف دارن    چشماتو باز کن    میبینی؟    بعضیاشون صدها سال عمردارن......صدها سال دیدن...شنیدن....    حس کردن...درد....    به اندازه ی صدها سال حرف دارن  صدای نجواهاشونو می شنوی؟  دارن از "جهان" حرف میزنن  از دیده ها و شنیده هاشون   از رنج ها ....    چشماتو باز کن    گوش کن....    نگاه کن....    اونا میفهمن...ایمان داشته باش که میفهمن....    وقتی خالقشونو ستایش میکنن چطور نمیتونن با تو حرف بزنن؟    چطور نمیتونن احساس کنن؟    چطورنمیتونن برات از رویاها بگن؟    اونا نشونه ان شاهزاده    چشماتو باز کن....نگاه کن...گوش کن..."    و شاهزاده نگاه کرد...    همیشه حق با او بو د     او....صدای ذهن...  




   بعدا نوشت: داشتم به این فکرمیکردم که این روزا برات پست اختصاصی بنویسم حتی متنشم فکرکرده بودم اما وقتی امشب حقیقتو گفتی بدجور حالم گرفته شد. هنوزم نمیتونم هضم کنم....  به قول خودت مواظب آرزوهاتون باشین
  • شاهزاده شب
امروز در ایــــــــــــــن  جا  قسمتی از این زمیـــــــــــــــن خاکی!
 چیزی به نام "انتخابات" بود
  همه از آدم ها حرف میزدند!
 از لایق ها...!  از رنگ ها...!
  همه سوالی می پرسیدند: به کی رای میدی؟ و من فقط در پاسخشان لبخند میزدم  .......
 تکه کاغذ را برداشتم  نام "او" را نوشتم  کسی که با تمام وجود بهش ایمان داشتم 
کسی که همتا نداشت
  کسی که قول هایش قول بود  کسی که بی رنگ بود و شفاف  لبخندی به کلمه ای که نوشتم زدم... 
  و با تمام غرور درصندوق انداختم  

  آری...  من به "خدا" رای دادم.  

 زمینی نوشت:  شمارش شد... آن جا بودم..... باطل بشمارآمد... آه از این مردمان...!   فقط خدا...
  • شاهزاده شب

.::AvA::.