قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قصر» ثبت شده است

دنیا

کوچکتر از آن است که غصه های بزرگتر از خودش بسازیم و بخوریم...! آخرش هم می شود بغض و در گلویمان گیر می کند و نفسمان به شماره میفتد. آخرش هم می شود غرق شدن در اقیانوس که هرچقدر شنا میکنیم به سطح آن نمی رسیم. آخرش هم می شود باتلاق که روحمان را درونش می کشد. با هر غم خطی سیاه روی صفحه ی دلمان می کشیم و کم کم دلمان تاریک می شود  تا جایی که همه ی نورها به خاموشی می گراید و دنیای ما خلاصه می شود در تنهایی و ناامیدی... غمگین که می شویم امید میمیرد و زندگی تلخ می شود. غمگین که می شویم اسیر میشویم در زندان ِ تصورات ِ گرفته مان. غمگین که می شویم آسمان دلمان آفتاب ندارد.

روحمان بزرگ تر از آن است که قلبمان را اندازه دنیا کوچک کنیم! روحمان ، خدا دارد. خدایی که "بزرگ" است ، خدایی که امید است و عشق! اگر میدانستیم...اگر میدانستیم "غم" چه انرژی تیره ای دارد و چه بلاها سر دلمان می آورد طوری که جنگل وجودمان را آتش می کشد اگر میدانستیم که چه هاله ای روی بصیرتمان میکشد و کاری میکند که دنیا فقط در آنچه که دیده می شود خلاصه شود و روح و جان مخلوقات درنگاهمان پنهان شود ،دیگر هرگز حتی کلمه ای از آن را جاری نمیکردیم!  بیایید باور کنیم عظمتمان را. بیایید باور کنیم روحی که از پرتو خداست جایی برای آن خط سیاه ندارد. بیایید باور کنیم زندگی چیزی فراتر از این است که لحظه هایمان را مه آلود کنیم. بیایید هروقت دچارش شدیم قبل از اینکه  قلبمان سنگین شود خودمان را نجات دهیم. بیایید به خودمان قول بدهیم وجودمان را بزرگ تر از همه ی غصه های دنیا ببینیم. بیایید مواظب صفحه دلمان باشیم.



* لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ :  از رحمت خداوند ناامید نشوید.
* همانا خداوند به آنها ظلم نمی کند، آنها خودشان بر خودشان ظلم می کنند.

* غم خودِ ظلم است...
  • شاهزاده شب

 آسمان باشیم ، قلبمان را آبی کنیم تا آفتاب روشنای راه پرندگان دلمان شود! قلبمان خورشیدی از جنس امید جا دهیم تا شب های غصه هایمان را با نور شادی پر کند، "آبی" را در لبخند دیگران بسازیم و پرواز را در خوب بودن و خوب دیدن!  آسمان باشیم با دنیا دنیا ستاره ! ستاره هایی که با هر محبت روشن می شوند.  آسمان باشیم تا دریاها برای داشتن تصویرمان غوغا کنند!  یک آسمان در دلمان جا بدهیم تا قلبمان مهتاب داشته باشد، و  حتی شب هایش هم روز باشد. آسمان باشیم و ابرهای دلمان را بتکانیم تا بارانش قلب های شکسته را مرهم شود، قلبمان را وسعت ببخشیم تا روحمان اوج گیرد تا آنچه نادیدنیست را لمس کنیم! آسمان ِ دل دیگران را سیاه نکنیم، نور امیدشان را خاموش نکنیم و هوای دلشان را خاکستر نکنیم. آبی باشیم و نور! آفتاب باشیم و روشن! هوا باشیم و نفس! آسمان باشیم و مشت مشت بهار بپاشیم به دل ها. آسمان باشیم تا قلبمان خانه ی خدا شود.

همین امروز یک آسمان در دلت جای بده، با خورشید و رنگ و ستاره هایش با عطر پرواز و رهایی اش!



  • شاهزاده شب

 تو روح داری 

            من هم دارم 

                       "او " هم دارد 

 "او" جهان را میگویم 

  مگر میشود این همه زیبایی بدون روح و جان باشد؟ 

  مگرمیشوددرختانبا آن همه احساسشان بدون قلب باشند .  و ستارگان با آن همه دانایی بدون جان؟

دریچه یقلبجهان گشوده است .دریچه یقلبجهان از جنس روح خداست ازجنس روح ما!! بیا درهای قلبمان را بازکنیمنهبرای انسان های این دیار ، بیا درهای قلبمان را برویروحیکه درجریان این دنیاست بگشاییم
بیا دست هایمان را بگیریم، نه دست های تنمان، دست هایی که سرچشمه اش از خداست،دنیا و آسمان ها چیزی فراتر از آن چه که میبینی، هست

 تاکنون شده باقلبت گلی را ببینی؟ لبخندش را ، چشمانش را و نبض تپنده ی میان برگ هایش را ،یا فقط رنگ رخسار و عطر ظاهرش را دیده ای؟تاکنون شده زمزمه های درختان پیر را که خبر از گذشته های دور دارند را گوش دهی؟ یا فقط زیرسایه اش نشستی یا برتنش زخم زدی؟

  روح طبیعت را لمس کن، گوش کن ،و با اعماق وجودت پاسخ ده ،آنجاست که میبینی بالا میروی

  آنجاست که بزرگ میشوی...!

  • شاهزاده شب

  شاید من همان دخترک موی بلند با لباس درازم، مثل همان هایی که شاهزاده ها میپوشند، همان دخترکی که بر روی بلندتریندره یسرزمین رویاهایش،می ایستد و مینوازد ،همانی که وقتی مینوازد چشمانش را میبندد تا قلبش آرشه را هدایت کند، همان دخترکی که باد با موهایش میرقصد.... آری این منم همان حقیقت پنهان ، درون آشفتگی های زمینیم،من با همین موسیقی به زبان می آیم،این منم رویای پنهان حقیقی! مرا اینگونه ببین ، مرا اینگونه بشنو ،من آنی نیستم که روی زمین راه میروم،من همانم که روحم سرزمین هایسبزرا میپیماید، من حقیقی ام پشت دروازهقلبمنهفته است، لمس کن با چشمان درونت و گوش کن با صدای آنسوی ضمیرت

من اینم !

چشمانم را میبندم و مینوازم برایم مهم نیست "چه کسی" گوش میدهد،من برای "همه" مینوازم!

 آهای تو، قول میدهی اگر جرعه ای از موسیقیم را شنیدی، برایم لبخند هدیه دهی؟

 

زمینی نوشت:

از تولد پارسال تا همین امروز اتفاقای خیلی زیادی افتاد

چیزایی که لبخند رو از لبام دور کرد

و اشک بود و اشک...

آرزو میکنم هیچوقت این اتفاقها تکرار نشه

چیزایی مثل "نبودن ها"

 

  • شاهزاده شب
..  من عاشق زمستانم ،اما تو را عاشق تر!

تویی که خبر قاصدک هایی که فرستاده بودم را شنیدی ،تویی که دست هایت را گذاشتی روی سرم ،
تویی که گیسوی آرزوهایم را بافتی ،تویی که تاب زندگیم را هل دادی با تمام قدرت ، گفتی برو.... گفتی اگر هم بیفتی باد را خواهم فرستاد، و یا شاید پرنده ای که سوارت کند، تویی که آدم ها نشناختنت  ولی تو بر قلبشان آگاه بودی، تویی که چشمکت خیلی بیشتر از چشمک ستارگانت  به دلم نشست،تویی که  گفتی نترس  ،  و دستانم را محکم گرفتی،   گفتی برو  من کنارت خواهم بود   

 آری  

  خدای قاصدک ها و خبرهای پرنور

 من زمستان را عاشقم 

  اماتورا عاشق تر... :) 

 

  • شاهزاده شب

 ابرها پیغام آوردند از آسمان ،میبینی؟

هوا مه آلود است ابرها مهمان زمینیان شدند، دارند زیرگوشمان نجوای خدا را سرمیدهند، دارند از عالم بالا حرف میزنند، همان جایی که بوی بهشت می آید،جایی که خدا لبخند میزند،جایی که نه آلودگی هست نه دل شکستن، پر از صدای قاصدک هاست  و خبرهای خوش...!جایی که سیب هایش بهسرخیانار است، وانارهایش به شیرینی یک تکه ستاره!! همه ی اطرافت را مات کردند و غیرقابل دیدن،تا فقط خودت را ببینی و رقص نجوایشان را، هوای مه آلود را نفس بکش ،  ابرها را ته اعماق قلبت ببر، درونت را از این همه بند و زنجیرهای زمین پاک میکنند، و تو میمانی و کعبه ی قلبت که فرشتگان طوافش میکنند


    هیس

        صدای در زدن می آید

                         ابرها مهمان آمدند

                                          بپذیرشان!

 

 

  • شاهزاده شب


  پای درد ودل های یک برگ نشسته ای؟


 این سوال را امروز روح طبیعت از من پرسید!
و من نشستم پای درد دل های یک برگ! برگ از آغاز برایم گفت، از جرعه جرعه نوشیدن آب، و ذره ذره بزرگ شدن ، از اینکه او خورشید را بهتر از من درک کرده، و برف را به زیبایی معنا کرده و باران را نیز هم!  از لذت بیکران تابش نور یک ستاره گفت،و از سرمای افسون کننده ی همان سفید محض! از قطره های باران گفت که تا اعماق روح وجانش مینوشد،و از نسیم بهار حرف زد، حتی از طوفان هم گفت که وقتی با قدرت میوزد، آزمایش استقامتش است! برگ گفت وگفت وگفت...  برگ از زندگی گفت، برگ با همین جملات زندگی را معناکرد، برگ سبز از تماشای غروب و نور سحرآمیز مهتاب گفت،از درخشش خدا حرف زد! برگ لبخند میزد، حتی وقتی از زرد شدن گفت، حتی وقتی از خشکیدن گفت،  برگ ِ سبز ِ زرد،    از جدایی گفت، و باز هم لبخند میزد، از وداع با درخت گفت، از اشک هایش گفت،اما، بازهم، لبخند میزد! برگ سبز ِ زرد ِ خشک، حتی وقتی زیر پاها خرد شد، میخندید، اخر صدای شکستنش،  صدای مرگش...شادی آورده بود به دل ها...!
برگ سبز ِ سبز، زندگی کرد، با عشق زندگی کرد،و من همچنان غرق این اندیشه ام،چه خورشیدها و برف و باران ها که بر رویم جاری شده،  و ندیدم،  چه طوفان ها که نشکستم....وچقدر زندگی نکرده ام

   راستی، تو

      پای درد و دل های یک برگ نشسته ای؟

 


*بیایید زندگی را بفهمیم با همین چیزهای ساده

*برگ باشیم!


  • شاهزاده شب

صدای نور به گوش میرسد،صدای پچ پچ های شبانه آسمانیان، صدای عشق و امید،  امشب، یک دقیقه بیشتر،ستاره ها مهمان ما هستند،  امشب خیلی بیشتر از همه ی شب های دیگر،  آسمان شب سرود صلح میخواند ،امشب یک دقیقه بیشتر میتوانیم به آسمان بیندیشیم، امشب یک دقیقه بیشتر میتوانیم تنها نباشیم ، آخر، ستاره های آبی و زرد،  ستاره های سفید و سرخ،  بیشتر از همه ی شب های دیگر با ما هستند،گوش کن،   شب ، سکوت آرامش بخشش را فریاد میدهد، قدرش را بدان 
 
  *لبخندتون یلدایی باشه...بلند و طولانی....

  • شاهزاده شب


  امشب از سکوت ماه مینویسم،
ماه هفت آسمان!ماهــ ـی که آن بالابالاها مینشیند وخیره می شود به من و تو!  ماهــ ـی که گاهی یادمان میرود شب ها برایش سلام دهیم، اما او برای تک تک ما یک لبخند بزرگ هدیه میدهد،لبخندی که تا انتهای بودنش باقی می ماند،  آهای اهالی زمین ، صدای ماه را شنیده اید؟ فریاد چشم های ماه را دیده اید؟ وقتی قرص صورتش را به نمایش می گذارد، و چشم هایش که همه ی غم های زمینیان را درخود جمع کرده است،شیطنت ستارگان را نبین ، ماه طاقت ندارد،طاقت ندارد گریه ی کودکی راببیند،طاقت ندارد دل های شکسته را ببیند طاقت ندارد زمین را سیاه ببیند.....و ماهِ خدا سکوت می کند ازبغض ، بغضی که اشک نمی شود اما درد می شود سکوت ماه را بخوان،دارد از پیمان های شکسته، قلب های ازکارافتاده،  و انسانیت برباد رفته حرف میزند...  اصلا همین است که اقیانوس از زمین می شکند،متلاطم می شود ، و خود را برای پیوستن به آسمان و رهایی از زمین بالا میکشد ، ماه ِ ساکت ِ بغض آلود ِ آسمان ِ شب ، اما  می تابد و باز لبخند می شود، برای اندک قلب هایی که عشق دارند

  لبخند ماه را با حفظ عشق درون قلبت پاسخ ده

 


 

  *از سکوت گفت و سکوتم شکست....

  • شاهزاده شب


بیا از امروز کنار رودخانه ها گام برداریم و برای آب ها حرف بزنیم،
بیا یک عالمه از خوبی ها و قشنگی ها بگوییم،بیا مشت مشت آب برداریم و برایشان نجوای نور سردهیم،بیا برای هر قطره ی آب جمله ای از ستارگان یادداشت کنیم،بیا آواز آسمان را برای آب ها بخوانیم ، برای همه ی رودخانه ها، همه ی دریاها ، همه اقیانوس ها، حتی همه ی حوض ِ خانه ها، بیا آب ها را از کابوس طوفان و غرق شدن و گرداب ها دورکنیم،بیا آب ها را پرکنیم از رویای موج های آرام و ماهیان زیبا، بیا دنیای قطره ها را پر کنیم از آبی وسبز،آنقدر که لبریز ازخدا شوند ،اخر میدانی اینکار ها برای چیست؟؟؟ این آب ها، آری همین قطرات کوچک، قرار است باز باران شوند،ببارند روی تن تک تک ماها ،روی چشم هایمان، روی اندیشه مان، روی ثانیه های زندگیمان، و این باران.همان آبی که فقط رویای گل و برگ و ستاره یادگرفته ، قراراست قلب ما را آبی کند وسبز ......... قرار است آنقدر ببارد تا همه ی ما را از کابوس های، غرق شدن نجات دهد ، قرار است رویا بدهد....
رویای آیینه و خدا... 


  • شاهزاده شب

.::AvA::.