قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

۹۳ مطلب با موضوع «قصرنوشت» ثبت شده است

خداوند عزیز! روزی نقاشی خیلی بزرگ و بسیار زیبایی روی بوم کشید! با همه قدرتش رنگ ها را ترکیب کرد، با نورش جان بخشید. این بوم نقاشی پر بود از رازهای خلقت،  تصویری بود که آفرینش را نشان میداد،شبیه هیچ یک از تصاویرکشیده شده ی هیچ یک از زمین و آسمانیان نبود.   آخر این نقاشی روح داشت!! احساس داشت، چیزی به نام قلب داشت. این نقاشی مثل یک معجزه بود آسمان بود؟دریا بود؟ زمین بود؟ نه کسی نمیداند چه بود بعضی ها هم می گفتند خود خدا بود! اما حتی رنگ هایش عطری زیباتر از همه گل های بهاری داشت! تصویری بود که چشم همه ی فرشتگان را مجذوب میکرد تصویری پر از افسانه بود! حرف ها داشت!! می درخشید...                                   
خداوند عزیز ما!
این نقاشی را به تکه های خیلی کوچکی تقسیم کرد.پازل ساخت! هرتکه از این پازل ها را "انسان" نامید! نقشه ای به وسعت یک کتاب آسمانی  فرستاد، تا هر یک از این تکه های پازل جای خود را پیدا کند. سطر به سطر کتاب راه درست را نشان میداد ، این "انسان" هرشب خواب تصویر را میبیند و راه رسیدن به جای خود را! و خدا هر روز با طلوع خورشید ، با هزاران اتفاق کوچک و بزرگ جاده ی درست را نشان میدهد. اما این "تکه های کوچک پازل"خواب را خواب میپندارند و اتفاق ها را اتفاق!! این "تکه های کوچک پازل "این "انسان ها" یادشان رفته برای چه هستند و کجا باید بروند، سرگرم این رنگ های معمولی زمین شده اند، یادشان رفته وجودشان پر است از رنگ های خدایی.  افسوس... و اما خدا همچنان امید دارد به دوباره وصل شدن تکه ها و رونمایی از آن تصویر اسرارآمیز!!  
 
 
 
 
  


 
* و چقد ما غافلیم...!  
 *هرکسی باید راهشو پیدا کنه... 
 *و نقشه ی خدا گوشه ای از خانه خاک میخورد! 
  *دیر نشده...بیایید انتظارخدا را پاسخ دهیم
  • شاهزاده شب
نوشتن از برگ های سبز درختان،از گل های رنگی، از آسمانی که آبی می شود، از زندگی که از نو آغاز می شود و از سالی که تحویل می شود، سوژه ی خیلی هاست این روزها، و این خودخواهیست که بخواهم همه ی روزهای سال، زمین سفیدپوش باشد خودخواهیست اگر زمستان را برای همیشه بخواهم، می ایستم و منتظرمی مانم تا زمین برای چندین میلیونیم بارَ ش تغییرکند ، یا به قول بعضی های دیگر زنده شود و نفس بکشد. 
 اما زمین با برف هم نفس می کشیدا...نه؟

زیباترین اتفاقی که برای من خواهد افتاد، بیداری درختان است      

        آهااااای درختان
                  بیدار شوید
                  حرف زیاد است...!



  
زمینی نوشت:
  *نمیدانم این بهارشیرین چه دارد که نیامده دلم شور میزند 
 *به قول تو خیر است! 
 *چگونه از بهار بنویسم.... منی که عاشق زمستانم
 *امروز خورشیدی متولد شد... همیشه نورانی باشد و تابان!
  • شاهزاده شب
بیایید شکرکنیم، برای همه ی چیزهایی که داریم. برای همه ی لبخندهایی که می توانیم بزنیم، برای همه ی منحنی های لبمان که بالا میرود :) برای همه ی احساساتی که قلبمان میتواند داشته باشد. برای اینکه میتوانیم دوست داشته باشیم. این یعنی عشق را میفهمیم. بیایید شکرکنیم برای همه ی منحنی های لبمان که پایین میرود :(  برای همه ی اشک هایی که میتوانیم بریزیم ، این یعنی درد را میفهمیم این یعنی انسانیم. بیایید شکرکنیم برای اینکه نفس میکشیم ، برای اینکه دست هایمان میتواند گل ها را لمس کند، برای اینکه چیزی سمت چپمان میتپد   این یعنی زنده ایم. بیایید شکرکنیم برای اینکه میتوانیم بشنویم صدای آب را، برای اینکه هر روز سایه مان روی زمین میفتد  این یعنی "هستیم"  بیایید برای این همه دارایی مان شکرکنیم، باور کنید کم نیست...                  
 
 
 
 
 
 


 
*همه ی ما منتظریم خدا چیزی بدهد تا شکرش کنیم غافل از اینکه  
 همین الانش هم کلی داریم...      

  * I'll be for ever
  • شاهزاده شب
من خاک را آفریدم ، من ازخاک تو را آفریدم ، برایت زمین دادم تا گام برداری، برایت آسمان دادم تا عظمت جهان را بنگری، آب ها و درختان را بنا نهادم تا برای تو جاری شوند...! همه وهمه را برای تو آفریدم. من برایت زیبایی آفریدم، برایت عطرگل ها و آرامش شب را ارمغان آوردم ، راه رفتن و دیدن را یاد دادم . و برایت قلبی دادم تا درک کنی،  و هر روز هرلحظه برایت نشانه هایی قرار دادم تا ببینی ، و خودت را پیدا کنی، هر چه را که میبینی و هرکجا که قدم میگذاری، برای تو چیزی قراردادم ، تا تامل کنی، همه ی جهان را برای تو خلق کردم، بارها و بارها وقتی راهی را اشتباه رفتی، صدایت زدم و تو نشنیدی، بارها و بارها چشم هایت خطا رفت و خودم را به تو نشان دادم تو ندیدی . بارها نامم را صدا زدی بدون آنکه ایمان داشته باشی  ولی من آمدم و در آغوشت کشیدم و تو باز حس نکردی...با همه ی این ها   فقط ازتو خواستم خوب باشیخوب باشی تا برایت خوبی بدهم. ازتو خواستم قلبت را سفید نگه داری تا برای همیشه درسفیدی ها جاودانت کنم                  
 اما تو....


  * فَبِای آلا رَبِّکما تُکَذِبان؟ 
  * و خدا...
  • شاهزاده شب
هرقلب یک ستاره است و ستارگان، ستاره های چشم ما را میبینند. زمین آسمانیست برای ستارگان!! تلالو اشک هایمان چشمکیست برای آن ها! اصلا شاید ستارگان هم چشم های آسمانیان باشد و آسمان ما زمین آن ها باشد نه؟ آهاااای چشم های درخشان بالا، هر شب اشک چشم هایتان برای زمینیان میدرخشد و میپنداریم چشمک است برای چه می گریید؟؟ نکند دردهای شما هم از جنس دردهای ما هست؟ نکند شما هم غمگین می شوید؟آهاااای ستاره های گریان ،از آن بالا اینجا بهتر دیده می شود نه؟ نکند گریه ی شما انعکاس اشک چشم های ما باشد؟مگرنه اینکه چشم های ما ستاره های شماست...! برای زمین ما که آسمان شما باشد، گریه می کنید نه؟ من که میدانم زمین شما پاک است، من که میدانم زمین شما نور است و نور! حتی با همه ی تاریکی هایش. اما زمین ما....   تاریک است و تاریک حتی با همه ی نورش! اینجا چشم های ستاره ای ها گاهی نمیدرخشند ، گاهی سیاه میشوند گاهی پر می شوند از این احساس های بد زمینی که دیگر نمیتوان چشم را ستاره نامید. اینجا زمین ما ، آسمان شما... ستاره هایش کم است ، گریه می کنید برای ستارهای خاموش آسمانتان؟برای دردها و غم ها و رنج های زمینیان ما؟ آخر بهتر از من میبینید...از آن بالا آسمان ما که زمین شما باشد  اینجا را بهتر میبینید....با خاموشی ستاره های قلب زمینیان شب های شما هم تاریک شده .  هیس....ستاره ها گریه می کنند . می شنوی؟  امان از شبی که ستاره ها گریه کنند. امان...! چه شده که ستاره های همیشه خندان ما اشک میریزند...وای بر زمین که اشک به چشم ستارگان آورد وای بر زمینیانی که قلب هایشان تاریک و بی نور شد وای بر ستاره های خاموش زمینیان! آهاااااای ستاره های زیبای آسمان ما برای اهل زمین بخوانید، با صدای بلند و یکصدا بخوانید،با اشک هایتان بخوانید، بخوانید و گوش فرا دهیم....بخوانید و بدانیم چه ها بر زمین میگذرد ، بخوانید و ما هم گریه کنیم،  بخوانید تا ستاره های دلمان روشن شود تا آسمان شما که زمین ما باشد درخشان شود!                                                                                                        
آهاااااااااااااااای ستاره های روشن آسمان ما
دست هایمان به سوی شما دراز شده .
بخوانید و دعا کنید . بخوانید تا زمین ما هم نور باشد و نور با همه تاریکی هایش
امشب ستاره ها عجیب گریه میکنند
هیس..!  


* قرار ما امشب با دست های رو به آسمان.... راس ساعت 11 
 *من امشب برایت لالایی ستاره ها را معنا میکنم 
 *چشم ها راز قلب را آشکار می کنند...  
*شب های ستارگان تاریک تر از شب های ماست...!
  *امشب بر قلب هایمان جرقه میزنیم!  
*اراده کنیم! 
  • شاهزاده شب
اینجا زمستان است . راه و رسم سخت بودن و لطیف بودن را می آموزد.یاد میدهد می توان زیبا بود و محکم . یاد می دهد میتوان سفید بود و باصلابت. میتوان نرم بود درعین سرما!!میتوان درخشان بود و لبخند را برروی لبان دیگران آورد            
درختان را میبینی؟
خشکیده اند اما سفیده سفیدند. رنج سردی را پذیرفته اند به قیمت پاکی! آری این ها درس های زمستان است. درس هایی از جنس باور و ایمان،رنج سیاهی ها را تحمل کن تا سفید شوی! این پیام زمستان است!اینجا زمستان است . کلاس درس قلبمان. برپا!             


 *شده لبخندی را محو کنی؟ هرگز این کار را نکن!  
*برف سفید زیباست و با همه ی کوچک بودنش به قلب ها نفوذ میکند.... 
 *اینجا زمستان است با یک عالمه برف سفید!  
*حرف هایی برای گفتن دارند!
  • شاهزاده شب
وقتی آسمان سفید مطلق است! وقتی شروع می شود یک سرمای گرم میاید . وقتی بر زمین می نشیند آنجاست که همه ی رنگ ها را، همه ی گناهان را ، همه ی سیاهی ها را ، همه ی لکه ها را می پوشاند، آن جاست که همه یک رنگ می شوند . تکرنگ سفید! آنجاست که همه برابرند برف درست مثل خداست ، که لکه های قلبت را نادیده میگیرد و میپوشاند، مثل خدا همه گناهانمان را می پوشاند. برف یعنی فرصت دوباره!
هردانه دانه ی برف ماموریتی در زمین دارد.
هردانه ی برف یعنی "سیاهی را پاک کن " یعنی سفید شو !!
روح خدا در تک تک دانه های برف نهفته است.
هر درخشش برف چشمک خداست، هردانه برف یعنی خدا امیدوار است
    
 
 
   هی ...!
              نگاه کن!
              
                    از آسمان خدا می بارد!


*دست های دلت را باز گذاشته ای؟ 

*برف یعنی خدا...
 *از هوای برفی فرار نکن ...فرصت ها را بگیر!
 * هیس! فقط نفس بکش!
 * دلم حرف های یک "تو" میخواهد! میدانی که...
 *من حالم خوب است فقط نمیدانم چرا در جواب "چه خبر"ها دیگر "سلامتی" گفتنم نمیاید!
  • شاهزاده شب
بگذار روحت نفس بکشد نه از آن هواهای آلوده! بگذار روحت "نور" تنفس کند. بگذار روحت یک پله بالاتر از جسمت باشد .فقط یک پله!! آنوقت رنگ دنیا عوض می شود . آنوقت پرده ها کنار میروند آنوقت موسیقی هر روزت می شود گوش دادن به صدای باد!! آنوقت قلبت با قدرت می تپد. آنوقت است که دیگر زمین آزارت نمی دهد . چون چیزی بزرگتر داری!           

هیس!! 
نفس بکش
هوای خدا را تنفس کن
 رها باش! 


*یادت هست؟ تو روح داری! 
*روحت بالاست یا جسمت؟ 

*
  • شاهزاده شب
چشمان تو آیینه ی خداوند است! 
عکس خداوند در چشمان تو نهفته است
تک تک اجزای جهان در چشمان تو منعکس می شود
و خدا هر روز منتظر بیدارشدنت است
تا تصویرش را در چشمانت ببیند
خدا در یکایک پدیده های پیرامونت است...
هرچیزی تجلی خداست..
چشمان تو
      حامل قامت خداست
   چشمان تو
                  کعبه است
                           مواظبش باش


  *و ما از رگ گردن به تو نزدیک تریم...
 *آن بالا چیزی نیست.کجا را نگاه میکنی؟ خدا در درون توست!
 * خدایی ببین!
*چشم هایی را میشناسم که حتی عطرخدا را هم دارند...
  • شاهزاده شب
کی گفته دیدنی نیست؟
خدا موج می زند
در هــــر نفسی که فرو میدهی، در هــــــــــــر تپشی که قلبت میزند، در هــــــــــر اشکی که جاری می شود ،در هـــــــــــــــــــر لبخندی که جریان می یابد. و خدا موج میزند در صدای کودکانی که شنیده می شوند در گام هایی که برداشته می شود. حتی در نمازهایی که خوانده نمی شود    
 
    
 

و خدا موج میزند
 پشت گل های حیاط
روی دیوار گلی یک روستا
 بین دریاها
 در میان خشکی و آب و هوا...
و خدا موج میزند
 بین دل های قشنگ خاکی...


 *خدا، احساس است...!
*خدا هست، واقعی تر از هرچه میبینی!
*خدا دیدنی تر از همه ی دیدنی هاست...!
* و باز هم خدا...
 *راستی تو خدا را چند بار دیده ای؟
* یکی رو میشناسم از خدا عکس میگیره!
  • شاهزاده شب

.::AvA::.