قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

۹۳ مطلب با موضوع «قصرنوشت» ثبت شده است

وقتی که  خداوند تو را آفرید...!
ماموریتی به تو داد و تو آن را درقلبت گذاشتی تا محفوظ بماند قلبت پاک بود.
 آخرنوزادی بیش نبودی... "آدم بزرگ ها" ندانستند که لبخندهای تو بخاطرداشتن آن ماموریت است
و گریه های تو بخاطراینکه نکند روزی فراموشش کنی... روز و شب به ماموریتت می اندیشیدی
و برای انجامش نقشه ها میکشیدی قد کشیدی "بزرگ"شدی  تا جایی که راه خانه را بلد بودی!
 ازهمان روزی که چشمت به کیف دوستت خورد و طعم "حسادت" را چشیدی ماموریت کمرنگ شد "بزرگتر" شدی
 تا جایی که همه چیزدر"قلبت" جا میشد از لخندهای پوچ پرهوس تا عشق هایی که شکست!
هر"چیز" مشتی خاک بود که روی ماموریت ریخته میشد آنقدردرقلبت تلنبارکرده بودی که ماموریت
زیرانباری از "حسادت" "پول" "زیبایی" "غرور" مدفون شد!

اما خدا هنوزم امیدواراست...!
  • شاهزاده شب
به من نگاه کن
  درچشم هایم چه میبینی؟
 چشم هایم داد میزنند: بمان  بمان تا ازنو آغازکنیم  بیا ازاول باورکنیم
 بیا از اول لبخند بزنیم  بیا برگردیم و ازابتدای جاده حرکت کنیم  بیا اینبار بجای دویدن آرام آرام گام برداریم
 تجربه به ما آموخت که اینجا همه چیزمعکوس است که هرچقدر بدوی دورتر میشوی!!!! 
بیا به جای آنکه تمام فکرمان  به مقصد/انتهای جاده/ باشد به اطراف  جاده هم نگاهی بیاندازیم
 بیا درکنارهم قدم بزنیم و بنگریم که درحاشیه جاده  هم چیزی هست  باورکن...
  مناظراطراف  حرف های زیادی برای گفتن دارند!  بیا بجای اوقات تلخی  بخاطرنرسیدن
  بخاطردوربودن مقصد  با درختان اطراف جاده سخن بگوییم  بیا  گوش فرادهیم به صدای پرندگان ، به صدای آب..
.  آن ها راه را به ما خواهند آموخت  
  من قول می دهم  تا چشم برهم زنی در انتهای جاده ایم...


  زمینی نوشت: ما زیادی سخت گرفتیم...شاید کلید خود ماییم...
  • شاهزاده شب
دســــــت هایت را بازکن
 بگذارنسیم روی گونه هایت بـــــرقصد چشــــــم هایت را ببند
 بگذارباد تو را با پروازهم آوازکند اینجا سرزمین رویاست و زیباترین جلوه ی خورشید،غروبش، همیشه نمایان است
چشـــــــمانت را ببند اینجا سرزمین توست اینجا سرزمین تمام کسانیست
که باوردارند بـــــال را. آری، اینجا سرزمین توست سرزمینی که جایی ، دراعماق قلبت، می خواهی!
این جا نفرت جایی ندارد جنگ معنا ندارد حسادت تعریف نشده است این جا صلح است و سیب چشـــــم هایت را ببند
دســـــــت هایت را بازکن گوش بسپار می شنوی؟ جهان دارد سخن می گوید آری،
بیا پیمان ببندیم بیا اینجا من به تو راز ورود را خواهم گفت من به تو خواهم آموخت چگونه صدای درختان را بشنوی بیا اینجا،
دره ای که خورشید دارد انوارنارنجی اش را می کوبد برآسمان بیا پیمان ببندیم
اینجا سرزمین رویاست سرزمین آرمــــان ها اینجا هیچ چیزشبیه زمین نیست
 اینجا دل میخواهد و عشق اینجا همه چیزفرق دارد بیا پیمان ببندیم
  • شاهزاده شب

.::AvA::.