قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح
امشب ستارگان سکوت میکنند
 تا آدمیان سخن بگویند 
 امشب هرستاره برای یک نفرتعلق دارد 
 هرستاره یک آرزوست
   امشب قاصدک ها زمین می آیند
  آرزوهایت را درگوششان نجوا کن 
 بسته ی آرزوهایت را به پای قاصدک ها ببند
  مطمئن باش به خود خدا میرسد
  آرزوهایی که خنده دارد
  آرزوهایی که خیس اشک است
  آرزوهایی که رفتن دارد و گاه ماندن
   آرزوهای زمینی 
 آرزوهای آسمانی
  قاصدک ها می آیند که همه ی آرزوها را حمل کنند تا خانه خدا 
 امشب خدا منتظر تک تک کلمات ماست
  • شاهزاده شب
من "انسانم"  
همانی که خدا برای ساختنش آفرین گفت برخودش،
همانی که فرشتگانی که پاک محضند و نور خالص،دربرابرم زانو زدند. همانی که ابلیس با آن غرورکاذبش حرف خدای بزرگ را زمین انداخت و خم نشد     
 من "انسانم"  
خون سرخی در رگانم جاریست که نشان گل های سرخ را دارد،
چشمانی که عکس آسمان را حمل میکند و قلبی که با هرضربانش زنده بودنم را فریاد میزند . خدا برایم مقامی داد بس بزرگ   مرا "اشرف مخلوقات" نامید،  مرا برد روی قله ی آفریده هایش  ارج نهید برای خلق من افتخارکرد به همه ی مخلوقاتش نشانم داد    
 
 فَتَبارَکَ الله اَحسَنَ الخالِقین 

 اما
این من یا بهتر بگویم همان "انسان"  بجای اینکه برای خدایم ثابت کنم بهترینم و همانی باشم که میخواهد به دنبال همان ابلیسی راه افتادم که "لعن" شدست . مرا از قله ای که خدا با نور برایم ساخته بود پایین انداخت و روی کوهی پر از غرور و حسادت و گناه برد، و چه خیال خامی که خود را بالا میدیدم! چقدر دستهای خدا را که به رویم درازشده بود پس زدم و چقدر صدای خدا را نشنیده گرفتم سقوط کردم به مردابی که خودم باعث شدم  و من ماندم و قهقه ی آن نفرین شده....اما خدای من با همه ی سیاهی هایم به سویم لبخند زد و درآغوش گرفت  و در گوشم گفت: به سویم که برگردی باز هم برترین مخلوقاتی.
 
 
 
   
  
 
 



 *  من جای خدا بودم روزی هزاربار از خلق انسان پشیمان میشدم 
 *شرمم می آید... 
*خدای من بی نظیر است...
  • شاهزاده شب
اینبار برای خودم قلم میزنم  خود خودم... اینبار نمی ایستم ، مینشینم و پاهایم را آویزان میکنم از آن دره بی نهایت که پر است از مه و ابرهای شناور. اینجا بلندترین جاییست که میشناسم، منم و یک لبخند تلخ. یک حرکت کوچک ...فقط یک حرکت کوچک مرا به ابدیت پیوند میدهد.  نه !! اصلا شاید پشت آن مه و دراعماق دره، چیز زیباتری باشد ؟ نه؟ نه...! نکند زمین باشد؟؟؟؟میلرزم، زمین؟ زمینی که مردمانش معنای آسمان را نمیفهمند؟و من مدت هاست فریاد میزنم ، تا شاید خدا را عشق ببینند  تا شاید دوست داشتن ها آبی رنگ باشد، دیگر صدایم درنمیاید. چیزی سنگینی میکند در قلبم ، وقتی آخرین امید خاموش میشود... وقتی همه ی آن صداهایم را خودم میشنوم و خودم...وقتی از زمین فرارمیکنم و به زمینی بودن متهم میشوم . قلم ها زدم تا زمینیان قلبشان گیر زمین نباشد تا نور ببینند نه تاریکی   تا خوب ببینند و خوب بیاندیشند تا راهشان را پیدا کنند و صدای خدا را بشنوند             
 اما...
 و قطره اشکی ازچشم های شاهزاده چکید...
 

* مرا بلند کنید...
  • شاهزاده شب
دست هایم را روی احساسم میگذارم، آرام آرام حرکت میدهم  
 ا.3.2....
و منم و رقص احساسم!
میخواهم آهنگی بنوازم برای "او" برای "اویی" که دنیا دنیا خوبی کرد و کسی ترانه ای برایش نسرود، برای "اویی" که خیلی بیشتر از همه ی زمینی هایی، که ادعای دوست داشتنشان میشد، دوستمان داشت و ندیدیم، برای "اویی" که خیلی هوایمان را داشت      
3.2.1.......
نُـــــــت بعدی!!
میخواهم هر تک تک کلماتم نام "او" باشد. میخواهم بزرگی اش را با گام بالا داد بزنم! الله اکبر 
میخواهم همه ی سازهای قلبم گواهی دهند به اویی که جز او کسی نیست!
لااله الا لله
ایمان من بزرگترین ساز من است!
چشمانم را میبندم و آرشه را میکشم، و همه ی مخلوقات غیرانسان! با من همخوانی میکنند... آری، من برای "او" مینوازم و برای "او" میخوانم، برای "اویی" که تنها ماند و تنهایی اش را فریاد زد! قل هو الله احد
من برای "او" میخوانم ،
رای "اویی" که نامش هزاران هزار بار برای دروغ بر زبان ها جاری شد و هیچ نگفت ،برای "اویی" که به نام می پرستیدیم و به دل .... نه! و ما باز برای زمینیان بخوانیم  و ما باز در سروده هایمان از لب لعل و عشق کذایی وجدایی و خیانت و رسوایی و تنهایی داد بزنیم!  غافل از اینکه "او" زیباترین مطلق است! غافل از اینکه عشق "او" ناب است و جاوید! غافل از اینکه او همیشه هست! و وای بر ما....            
دستهاااایم را روی ساز احساسم میکشم
و برای خدا میخوانم   خدایی که بود و هست....  
                          بسم الله الرحـــــمن الرحیـــــــم 


 *چند ترانه برای خدا سروده شده؟

  • شاهزاده شب
خداوند عزیز! روزی نقاشی خیلی بزرگ و بسیار زیبایی روی بوم کشید! با همه قدرتش رنگ ها را ترکیب کرد، با نورش جان بخشید. این بوم نقاشی پر بود از رازهای خلقت،  تصویری بود که آفرینش را نشان میداد،شبیه هیچ یک از تصاویرکشیده شده ی هیچ یک از زمین و آسمانیان نبود.   آخر این نقاشی روح داشت!! احساس داشت، چیزی به نام قلب داشت. این نقاشی مثل یک معجزه بود آسمان بود؟دریا بود؟ زمین بود؟ نه کسی نمیداند چه بود بعضی ها هم می گفتند خود خدا بود! اما حتی رنگ هایش عطری زیباتر از همه گل های بهاری داشت! تصویری بود که چشم همه ی فرشتگان را مجذوب میکرد تصویری پر از افسانه بود! حرف ها داشت!! می درخشید...                                   
خداوند عزیز ما!
این نقاشی را به تکه های خیلی کوچکی تقسیم کرد.پازل ساخت! هرتکه از این پازل ها را "انسان" نامید! نقشه ای به وسعت یک کتاب آسمانی  فرستاد، تا هر یک از این تکه های پازل جای خود را پیدا کند. سطر به سطر کتاب راه درست را نشان میداد ، این "انسان" هرشب خواب تصویر را میبیند و راه رسیدن به جای خود را! و خدا هر روز با طلوع خورشید ، با هزاران اتفاق کوچک و بزرگ جاده ی درست را نشان میدهد. اما این "تکه های کوچک پازل"خواب را خواب میپندارند و اتفاق ها را اتفاق!! این "تکه های کوچک پازل "این "انسان ها" یادشان رفته برای چه هستند و کجا باید بروند، سرگرم این رنگ های معمولی زمین شده اند، یادشان رفته وجودشان پر است از رنگ های خدایی.  افسوس... و اما خدا همچنان امید دارد به دوباره وصل شدن تکه ها و رونمایی از آن تصویر اسرارآمیز!!  
 
 
 
 
  


 
* و چقد ما غافلیم...!  
 *هرکسی باید راهشو پیدا کنه... 
 *و نقشه ی خدا گوشه ای از خانه خاک میخورد! 
  *دیر نشده...بیایید انتظارخدا را پاسخ دهیم
  • شاهزاده شب
نوشتن از برگ های سبز درختان،از گل های رنگی، از آسمانی که آبی می شود، از زندگی که از نو آغاز می شود و از سالی که تحویل می شود، سوژه ی خیلی هاست این روزها، و این خودخواهیست که بخواهم همه ی روزهای سال، زمین سفیدپوش باشد خودخواهیست اگر زمستان را برای همیشه بخواهم، می ایستم و منتظرمی مانم تا زمین برای چندین میلیونیم بارَ ش تغییرکند ، یا به قول بعضی های دیگر زنده شود و نفس بکشد. 
 اما زمین با برف هم نفس می کشیدا...نه؟

زیباترین اتفاقی که برای من خواهد افتاد، بیداری درختان است      

        آهااااای درختان
                  بیدار شوید
                  حرف زیاد است...!



  
زمینی نوشت:
  *نمیدانم این بهارشیرین چه دارد که نیامده دلم شور میزند 
 *به قول تو خیر است! 
 *چگونه از بهار بنویسم.... منی که عاشق زمستانم
 *امروز خورشیدی متولد شد... همیشه نورانی باشد و تابان!
  • شاهزاده شب
بیایید شکرکنیم، برای همه ی چیزهایی که داریم. برای همه ی لبخندهایی که می توانیم بزنیم، برای همه ی منحنی های لبمان که بالا میرود :) برای همه ی احساساتی که قلبمان میتواند داشته باشد. برای اینکه میتوانیم دوست داشته باشیم. این یعنی عشق را میفهمیم. بیایید شکرکنیم برای همه ی منحنی های لبمان که پایین میرود :(  برای همه ی اشک هایی که میتوانیم بریزیم ، این یعنی درد را میفهمیم این یعنی انسانیم. بیایید شکرکنیم برای اینکه نفس میکشیم ، برای اینکه دست هایمان میتواند گل ها را لمس کند، برای اینکه چیزی سمت چپمان میتپد   این یعنی زنده ایم. بیایید شکرکنیم برای اینکه میتوانیم بشنویم صدای آب را، برای اینکه هر روز سایه مان روی زمین میفتد  این یعنی "هستیم"  بیایید برای این همه دارایی مان شکرکنیم، باور کنید کم نیست...                  
 
 
 
 
 
 


 
*همه ی ما منتظریم خدا چیزی بدهد تا شکرش کنیم غافل از اینکه  
 همین الانش هم کلی داریم...      

  * I'll be for ever
  • شاهزاده شب
من خاک را آفریدم ، من ازخاک تو را آفریدم ، برایت زمین دادم تا گام برداری، برایت آسمان دادم تا عظمت جهان را بنگری، آب ها و درختان را بنا نهادم تا برای تو جاری شوند...! همه وهمه را برای تو آفریدم. من برایت زیبایی آفریدم، برایت عطرگل ها و آرامش شب را ارمغان آوردم ، راه رفتن و دیدن را یاد دادم . و برایت قلبی دادم تا درک کنی،  و هر روز هرلحظه برایت نشانه هایی قرار دادم تا ببینی ، و خودت را پیدا کنی، هر چه را که میبینی و هرکجا که قدم میگذاری، برای تو چیزی قراردادم ، تا تامل کنی، همه ی جهان را برای تو خلق کردم، بارها و بارها وقتی راهی را اشتباه رفتی، صدایت زدم و تو نشنیدی، بارها و بارها چشم هایت خطا رفت و خودم را به تو نشان دادم تو ندیدی . بارها نامم را صدا زدی بدون آنکه ایمان داشته باشی  ولی من آمدم و در آغوشت کشیدم و تو باز حس نکردی...با همه ی این ها   فقط ازتو خواستم خوب باشیخوب باشی تا برایت خوبی بدهم. ازتو خواستم قلبت را سفید نگه داری تا برای همیشه درسفیدی ها جاودانت کنم                  
 اما تو....


  * فَبِای آلا رَبِّکما تُکَذِبان؟ 
  * و خدا...
  • شاهزاده شب
هرقلب یک ستاره است و ستارگان، ستاره های چشم ما را میبینند. زمین آسمانیست برای ستارگان!! تلالو اشک هایمان چشمکیست برای آن ها! اصلا شاید ستارگان هم چشم های آسمانیان باشد و آسمان ما زمین آن ها باشد نه؟ آهاااای چشم های درخشان بالا، هر شب اشک چشم هایتان برای زمینیان میدرخشد و میپنداریم چشمک است برای چه می گریید؟؟ نکند دردهای شما هم از جنس دردهای ما هست؟ نکند شما هم غمگین می شوید؟آهاااای ستاره های گریان ،از آن بالا اینجا بهتر دیده می شود نه؟ نکند گریه ی شما انعکاس اشک چشم های ما باشد؟مگرنه اینکه چشم های ما ستاره های شماست...! برای زمین ما که آسمان شما باشد، گریه می کنید نه؟ من که میدانم زمین شما پاک است، من که میدانم زمین شما نور است و نور! حتی با همه ی تاریکی هایش. اما زمین ما....   تاریک است و تاریک حتی با همه ی نورش! اینجا چشم های ستاره ای ها گاهی نمیدرخشند ، گاهی سیاه میشوند گاهی پر می شوند از این احساس های بد زمینی که دیگر نمیتوان چشم را ستاره نامید. اینجا زمین ما ، آسمان شما... ستاره هایش کم است ، گریه می کنید برای ستارهای خاموش آسمانتان؟برای دردها و غم ها و رنج های زمینیان ما؟ آخر بهتر از من میبینید...از آن بالا آسمان ما که زمین شما باشد  اینجا را بهتر میبینید....با خاموشی ستاره های قلب زمینیان شب های شما هم تاریک شده .  هیس....ستاره ها گریه می کنند . می شنوی؟  امان از شبی که ستاره ها گریه کنند. امان...! چه شده که ستاره های همیشه خندان ما اشک میریزند...وای بر زمین که اشک به چشم ستارگان آورد وای بر زمینیانی که قلب هایشان تاریک و بی نور شد وای بر ستاره های خاموش زمینیان! آهاااااای ستاره های زیبای آسمان ما برای اهل زمین بخوانید، با صدای بلند و یکصدا بخوانید،با اشک هایتان بخوانید، بخوانید و گوش فرا دهیم....بخوانید و بدانیم چه ها بر زمین میگذرد ، بخوانید و ما هم گریه کنیم،  بخوانید تا ستاره های دلمان روشن شود تا آسمان شما که زمین ما باشد درخشان شود!                                                                                                        
آهاااااااااااااااای ستاره های روشن آسمان ما
دست هایمان به سوی شما دراز شده .
بخوانید و دعا کنید . بخوانید تا زمین ما هم نور باشد و نور با همه تاریکی هایش
امشب ستاره ها عجیب گریه میکنند
هیس..!  


* قرار ما امشب با دست های رو به آسمان.... راس ساعت 11 
 *من امشب برایت لالایی ستاره ها را معنا میکنم 
 *چشم ها راز قلب را آشکار می کنند...  
*شب های ستارگان تاریک تر از شب های ماست...!
  *امشب بر قلب هایمان جرقه میزنیم!  
*اراده کنیم! 
  • شاهزاده شب
به من اجازه داده شد
 امروز!  
که پاهایم زمین را حس کند
دست هایم شکوفه های صورتی را لمس کند
چشم هایم سبزی درختان و آبی آسمان را ببیند!
به من اجازه داده شد امروز
 که نفس بکشم
که زندگــی کنــــم
که راز ستارگان و نور مهتاب را درک کنم
 و من
 شکرمیکنم
بخاطر این اجازه ی خدا! 

 *با همه ی رنج و دردها ، شادی ها و خنده ها باید برای "بودنت" شکرکنی! 
 *همین "بودن" کافیست! نگاه میکنم از تولد قبلی تا الان چه تغییراتی رخ داده با دوستای جدیدی آشنا شدم و ازشون خیلی چیزا یادگرفتم با بعضیا دوستیم قوی تر شد با بعضیا آبم تو یه جوب نرفت بعضیا رو شاید رنجوندم و معذرت میخوام همینجا! خودم بزرگ شدم قوی تر شدم قصرکوچیکم رو پایه هاش رو محکم کردم با کمک اهالی قصر...! و خلاصه خوشحالم :)
  • شاهزاده شب

.::AvA::.