قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح
وقتی که  خداوند تو را آفرید...!
ماموریتی به تو داد و تو آن را درقلبت گذاشتی تا محفوظ بماند قلبت پاک بود.
 آخرنوزادی بیش نبودی... "آدم بزرگ ها" ندانستند که لبخندهای تو بخاطرداشتن آن ماموریت است
و گریه های تو بخاطراینکه نکند روزی فراموشش کنی... روز و شب به ماموریتت می اندیشیدی
و برای انجامش نقشه ها میکشیدی قد کشیدی "بزرگ"شدی  تا جایی که راه خانه را بلد بودی!
 ازهمان روزی که چشمت به کیف دوستت خورد و طعم "حسادت" را چشیدی ماموریت کمرنگ شد "بزرگتر" شدی
 تا جایی که همه چیزدر"قلبت" جا میشد از لخندهای پوچ پرهوس تا عشق هایی که شکست!
هر"چیز" مشتی خاک بود که روی ماموریت ریخته میشد آنقدردرقلبت تلنبارکرده بودی که ماموریت
زیرانباری از "حسادت" "پول" "زیبایی" "غرور" مدفون شد!

اما خدا هنوزم امیدواراست...!
  • شاهزاده شب

یاران شاهزاده (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

.::AvA::.