قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح
همه جا تاریک بود، سرد بود. صداها از پشت دیوارا میومد ولی نامفهوم بود. هیچ چیز دیده نمیشد. داد میزدیم. کسی نمی شنید، دنبال روزنه بودیم، نبود. اصلا نور چه شکلی بود؟ صدای خفه ای میومد. انگار که مثلا زیر آب باشی و نتونی صداهای روی سطح آبو بشنوی. ترسناک بود. بوی خون میومد. بوی دود میومد. همه چی شبیه فیلما بود اما فیلم نبود. میشد لمسش کرد. در سیاهچالو باز کردن. نور نیومد. نور نبود. نور رو هم حبس کرده بودن، نور رو هم کشته بودن. در باز بود. بیرون رفتیم. بیرونم تاریک بود. اما اینبار صداها رو شنیدیم. صاحب خون ها رو دیدیم. دنیا تاریک تر شد... دنیا ترسناک تر شد... یچیزی شکسته بود. شیشه های شکسته که درست نمیشن؟ میشن؟ من خودم چندبار مجسمه محبوبم شکست اما هرچقد چسبوندمش مثل روز اولش نشد. تازه میگفتن چسبش خیلی خوبه. نمیشه که. الکی میگن... چیزی که میشکنه دیگه نمیتونه مثل اولش بشه. حالا هم یچیزی اون ته ته های قلبمون شکسته، اصلا شایدم خود قلبمون شکسته. نمیدونم هر چی بوده فکرکنم به شاهرگمون وصل بوده. اخه انگار دیگه نمیشه مثل قبل زندگی کنیم. چی بوده تو رگامون که سرپامون نگه میداشته؟ آها یادم اومد... امید بود... امیدمون بود که شکست... 
  • شاهزاده شب

یاران شاهزاده (۱۰)

  • رحیم فلاحتی
  • خیلی دوست دارم امیدوار بمانم ! خیلی ...

    پاسخ:
    سخته... 
  • گندم بانو
  • به طرز عجیبی این ناامیدی تو کل جامعه دیده میشه!!! :(

    پاسخ:
    آره... :(
  • ظَـــحرآ :)
  • آره دقیقا خودش بوده که شکسته .. :((((

    پاسخ:
    صداش همه جا رو گرفته :(

    نور همه رو ازشون گرفتن، ما نورمون رو گرفتیم کوچیک کردیم گذاشتیمش توی شیشه که یکمش حداقل همیشه باهامون باشه، بتونیم جلومون‌ رو ببینیم. ولی نورمون وقتی خون رو دید، نفسش بند اومد!

    پاسخ:
    آره آره... حالا سرگردونیم..

    ای خواهر

    امید پسری بود که حلق آویزش کردن

    پاسخ:
    :(
  • بانوچـه ⠀
  • جوانی که نه امید به آینده داره و نه شادابی داره، واقعا جوانه؟! نکنه ما تعریف جدیدی از دوره زمانی ِ زندگی انسان باشیم.

    پاسخ:
    چروک شدیم :(

    تا نشکنیم نور واردمون نمیشه :) 

    پاسخ:
    هوم شاید..
  • یاسمین پرنده ی سفید
  • نه... نمیذاریم امید از دلمون بره! حتی اگه من نباشم تا اون روز رو ببینم اما یه روز نور راهش رو پیدا میکنه. 

    پاسخ:
    آره یروز...

    :) 

    پاسخ:
    :)

    امید هیچ وقت نمیشکنه

    کم میشه کم میشه کم میشه

    ولی میشه دوباره سر پاش کرد...

    پاسخ:
    برای خیلیا شکستنیه
    ولی کی گفته چیزای شکستنی رو نمیشه چسبوند؟ :)
    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

    .::AvA::.