قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح
لباس های کاموایی را که دیگر برای بچه هایش کوچک شده بودند را میداد میشکافتیم تا از کاموایش برای بالش و چیزهای دیگر استفاده کند. به ازای مقداری که میشکافتیم 25 تومن میداد. آن زمان 25 تومان پول یک بستنی قیفی بود. همان بستنی قیفی هایی که سفید و صورتی بودند و فقط یک تکه نایلون کوچک رویش را پوشانده بود و در یخچال نگهداری میکردند. خانه ی عمه تهران بود، از 14 سالگی که ازدواج کرده بود رفته بود تهران. تهران برای من در خانه ی عمه خلاصه میشد. تهران برای من بوی خانه ی عمه میداد بوی فوتبال و آهنگ و پوستر بازیگرانی که پسرهایش روی دیوارهای خانه میزدند.  همیشه در راه پله هایش از آن شیشه شیرکاکائوهایی که رویش عکس یک گاو بود نگه میداشت که مزه اش هنوز زیر دهانم است. همان شیشه هایی که الان جدیدا باز تولید میشود ولی انگار کارخانه اش دستور سری شیرکاکائویش را گم کرده یا مثلا پسر صاحب کارخانه روی دستور سری نقاشی کشیده و بعضی سطرهایش دیگر قابل خواندن نبوده، وگرنه طعم آن زمان ها کجا و امروز کجا! داشتم از عمه میگفتم، عمه آدم عجیبی بود (وهست) تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخوانده ولی بیشتر از من و تو کتاب خوانده، جلال آل احمد را خوب میشناسد و کتاب های صادق هدایت را از بر است. کتاب جمهوری افلاطون را کلمه به کلمه تفسیر می کند و کافکا و نیچه و تولستوی را میشناسد. کتابخانه محلشان به عمه هدیه می دهد به عنوان کسی که بیشترین کتاب را امانت گرفته . عمه عاشق تئاتر است، بازیگرها را چه خارجی چه ایرانی همه را میشناسد. کنسرت موسیقی سنتی و پاپ می رود و همه را با جزییات در ذهنش میسپارد.  عمه همیشه حرفی برای گفتن دارد، کلماتش ثقیل است، دوستانه است، پربار است. عمه آرزو داشت درس میخواند آرزو داشت جهان را میدید همه مان معتقدیم عمه اگر درس میخواند الان ارسطوی معاصر بود. جهانگرد بود و همه کشورها نامش را میدانستند اما این دنیا گاهی به آرزوها و استعدادها رحم نمی کند، اما او راضیست مثل اسمش...
  • شاهزاده شب

یاران شاهزاده (۷)

سلام
طاعات وعبادات قبول .


چرا دیگه اخبار رادیو رو نمیذارید؟
پاسخ:
سلام ممنون
چون خیلیا دوست نداشتن
  • ریش قرمز (میلاد)
  • شایدم با این سیستم آموزشی که داریم فقط یک مدرک بدست می آوردن و نه این همه سوادی که دارن. ان شا الله که به هرچی دوست دارن و خیره برسن.
    پاسخ:
    اون زمانی که عمه باید درس میخوند این سیستم آموزشی نبود خب... خیلی بهترش بود :)
  • ح م کامران نیرومند
  • سلام شازده خانم، بنویس داستان عمه را، همین که نوشتید خود قابلیت کتاب شدن را دارد و قلم خوب شما تواناست، خوب و خوش و سلامت باشید 
    پاسخ:
    زندگی نامه عمه رو؟ اتفاقا زندگی جالبی داره . مرسی دوست داشتین :)
    خیلی قشنگ نوشتی، بعد مدتها یه متنی خوندم که به دلم نشست توصیفاتت خیالپردازیت، ظرافتهای ادبیش و نتیجه گیری خاص و بی نظیر آخرش، دست مریزاد:) 
    پاسخ:
    صبای مهربون... چقد این پیام از طرف تو منو خوشحال کرد :)
    همین که احساس رضایت دارن نشون میده که کتابایی که خوندن ،فیلم و تئاتر هایی که دیدن در وجودشون تبدیل به دانش و فرهنگ شده. این بهترین نتیجه ایه که یه آدم میتونه دنبالش باشه .
    پاسخ:
    دقیقا درسته حرفتون :)
  • حمید آبان
  • جبر جغرافیایی، جبر زمانه، یا هرچیزی که بشه اسمش رو گذاشت توی این دنیا کشنده استعدادهایی بوده که شاید میتونست مسیر بشریت رو تغییر بده..
    عمه خانم بزرگوار شما به جهان کتاب ها سفر کرده و بیش از ما دنیا رو دیده، دنیا دیده تر از همه ماهاییه که کمتر میخونیم، کمتر می اندیشیم، خدا حفظشان کند :)
    پاسخ:
    آره خیلی خیلی استعدادهایی بودن که متاسفانه بخاطر شرایط مختلف شکوفا نشدن...
    چه حرف خوبی. ممنون :)
  • یاسمین پرنده ی سفید
  • چه جالب :) 

    پاسخ:
    اره :)
    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

    .::AvA::.