قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قضاوت» ثبت شده است

وقتی رمانی میخریم تا بخوانیم آیا از صفحه ی آخرش شروع به خواندن می کنیم؟ آیا اگر از صفحه ی آخر بخوانیم میتوانیم درگیر قصه شویم؟ درگیر احساسات آن شخص اول شویم ؟ میتوانیم همزمان با او بخندیم و گریه کنیم؟ یا اصلا اگر سریالی را از قسمت آخر نگاه کنیم ، می توانیم تحت تاثیر قرار بگیریم؟ اصلا درون مایه ی آدم ها را میتوانیم درک کنیم؟ پس چرا با دیدن آخر قصه ی هر آدمی - عکسی، نوشته ای، صحنه ای - بلافاصله راجع تمام احساسات و تفکراتِ آن شخص نتیجه میگیریم و برچسب میزنیم؟ چرا با خواندن صفحه ی آخرِ قصه ی آدم ها فکرمی کنیم می توانیم کل رمان زندگیشان را حدس بزنیم؟ کی یاد میگیریم آدم ها را از ته نخوانیم...؟ کی یاد می گیریم آدم ها مقدمه دارند؛ پیشگفتار دارند، فهرست راهنما دارند؛ و سطر به سطر قصه ی زندگیشان مهم است و نمی توانیم فقط بخاطر بند آخر، یا مثلا هر صفحه ای که از وسط باز کردیم راجع کل کتابِ وجودیشان نظر دهیم؟ . و هیچوقت ، هیچکسی از تمام سطور یک انسان خبر ندارد ، پس بیایید انقدر با نادیده گرفتن مهم ترین اتفاقات زندگی یک شخص که لابلای کتاب زندگیش است راجعِ شخصیت و رفتارش به نتیجه نرسیم...

بچسبد به این پست
  • شاهزاده شب

.::AvA::.