قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است


 - به هر قیمتی؟

  برگشتم و نگاش کردم،سرمو برگردوندم و باز زل زدم به جوی آب جلوی روم

  و جواب دادم : وقتی میتونم باید انجام بدم

  وقتی توانشو دارم تا آخرین حد ممکن باید تلاش کنم!

  - آدم که نباید هرچی از دلش میگذره انجام بده

  - وقتی میتونم چرا که نه، میدونی که روحیه من چقد ماجراجو هست!

  - تو که دیدیش ، حتما باید بری پیشش؟

  نگاه میکنم به "خرس بزرگ" و میگم : آره حتما!

  نمیشه پرید، با پاهای برهنه م میزنم به آب،

   سرده و گِلی و لَزَج،خیالی نیست

  حالا اونورم ، قدم هام رو تندتند برمیدارم، میرسم بهش،

 از نزدیک چقدر بزرگه و من چقدر کوچیک

  کار طبیعته یا آدما؟؟میرم بالای صخره ها تا بهش نزدیک شم

  بیش از ده ساله از کنارش میگذرم و امروز بلاخره تونستم لمسش کنم،زمزمه میکنم: این یه رازه، من تو قلمرو معماها هستم

  در گوش "خرس بزرگ" میگم : تو یه نشونه ای و من کشفت میکنم

  و خرس بزرگ لبخند میزنه....

 

 

* مهم نیست چقدر کارای من غیرعادیه، مهم نیست دیگران چی میگن

و چقد کارام ممکنهمنطقنداشته باشه!!!

دنیای من اینه،"برو، نترس، جستجو کن، کشف کن!"

من از مثل دیگران بودن بیزارم!

  و چقدر بخاطر درک نشدن این روحیه م پس زده شدم....

  • شاهزاده شب

 تو روح داری 

            من هم دارم 

                       "او " هم دارد 

 "او" جهان را میگویم 

  مگر میشود این همه زیبایی بدون روح و جان باشد؟ 

  مگرمیشوددرختانبا آن همه احساسشان بدون قلب باشند .  و ستارگان با آن همه دانایی بدون جان؟

دریچه یقلبجهان گشوده است .دریچه یقلبجهان از جنس روح خداست ازجنس روح ما!! بیا درهای قلبمان را بازکنیمنهبرای انسان های این دیار ، بیا درهای قلبمان را برویروحیکه درجریان این دنیاست بگشاییم
بیا دست هایمان را بگیریم، نه دست های تنمان، دست هایی که سرچشمه اش از خداست،دنیا و آسمان ها چیزی فراتر از آن چه که میبینی، هست

 تاکنون شده باقلبت گلی را ببینی؟ لبخندش را ، چشمانش را و نبض تپنده ی میان برگ هایش را ،یا فقط رنگ رخسار و عطر ظاهرش را دیده ای؟تاکنون شده زمزمه های درختان پیر را که خبر از گذشته های دور دارند را گوش دهی؟ یا فقط زیرسایه اش نشستی یا برتنش زخم زدی؟

  روح طبیعت را لمس کن، گوش کن ،و با اعماق وجودت پاسخ ده ،آنجاست که میبینی بالا میروی

  آنجاست که بزرگ میشوی...!

  • شاهزاده شب

.::AvA::.