قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

وقتی آسمان سفید مطلق است! وقتی شروع می شود یک سرمای گرم میاید . وقتی بر زمین می نشیند آنجاست که همه ی رنگ ها را، همه ی گناهان را ، همه ی سیاهی ها را ، همه ی لکه ها را می پوشاند، آن جاست که همه یک رنگ می شوند . تکرنگ سفید! آنجاست که همه برابرند برف درست مثل خداست ، که لکه های قلبت را نادیده میگیرد و میپوشاند، مثل خدا همه گناهانمان را می پوشاند. برف یعنی فرصت دوباره!
هردانه دانه ی برف ماموریتی در زمین دارد.
هردانه ی برف یعنی "سیاهی را پاک کن " یعنی سفید شو !!
روح خدا در تک تک دانه های برف نهفته است.
هر درخشش برف چشمک خداست، هردانه برف یعنی خدا امیدوار است
    
 
 
   هی ...!
              نگاه کن!
              
                    از آسمان خدا می بارد!


*دست های دلت را باز گذاشته ای؟ 

*برف یعنی خدا...
 *از هوای برفی فرار نکن ...فرصت ها را بگیر!
 * هیس! فقط نفس بکش!
 * دلم حرف های یک "تو" میخواهد! میدانی که...
 *من حالم خوب است فقط نمیدانم چرا در جواب "چه خبر"ها دیگر "سلامتی" گفتنم نمیاید!
  • شاهزاده شب
بگذار روحت نفس بکشد نه از آن هواهای آلوده! بگذار روحت "نور" تنفس کند. بگذار روحت یک پله بالاتر از جسمت باشد .فقط یک پله!! آنوقت رنگ دنیا عوض می شود . آنوقت پرده ها کنار میروند آنوقت موسیقی هر روزت می شود گوش دادن به صدای باد!! آنوقت قلبت با قدرت می تپد. آنوقت است که دیگر زمین آزارت نمی دهد . چون چیزی بزرگتر داری!           

هیس!! 
نفس بکش
هوای خدا را تنفس کن
 رها باش! 


*یادت هست؟ تو روح داری! 
*روحت بالاست یا جسمت؟ 

*
  • شاهزاده شب
قدم میزنم...میان چمن های سبز ، قصر دیده می شود از دور. و من برای اولین بار تنها و پیاده راهی دره شدم
میرسم!
خیره می شوم به افق ، به آن آسمان همیشه غروب.: و با دلم فریاد میزنم  "درود بر جهانیان ! درود بر هرآنچه که نفس میکشد!درود بر دریا. درود بر جنگل. درود بر طوفان و درود بر آتش! و نفرین باد سرماهای آتشین! نفرین باد دل های آلوده  و نگاه های دودی!" چشم هایم را می بندم . بگذار این بار فقط دلم باشد . اینجا فرق دارد، اینجا قلب ها با قدرت میتپند، اینجا قلب ها درد ندارند....    
درختان: شاهزاده! همچون تنه ما مقاوم باش و همچون
برگ هایمان سبز!
آبها: شاهزاده! واهمه هایت را در آب ها بریز!
آب ها وهمناکترین آرامشند!
ستارگان: شاهزاده! همیشه نورمان روشنای راه هاست!
چشمکمان مهریست بر بودنمان!
بادها: شاهزاده! بگذار دلت نسیم باشد و چشمهایت گردباد!

و من با دلم می شنوم...


*دست هایم را بگیر... 
*اینجا قلب ها....
 *زمینی فکرنکن.... اینجا همه انسانند! این مهم است!
  • شاهزاده شب

.::AvA::.