دنیا دنیا برایت سیب چیدم و هر روز به سمتت گرفتم تا یکی برداری و طعم بهشت را مزه کنی. بهشتی که برایت وعده دادم که همه ش باغ و تجری مِن تحتِ الانهار نیست، بهشت من همان سیبی است که عطرش دوستی به دنبال دارد و طعمش انسانیت، سبد سبد سیب از بهشتم میچینم و به سمتت میگیرم ، میدانی که این سیب ها فرق دارند گاز که میزنی روحت رها می شود، سیب های بهشتی ام از دانه های مهربانی رشد کرده اند، همین سیب بود که وسوسه ت کرد همین سیب بود که عطرش مدهوشت کرد و چیدی و خوردی و من تو را ساکن زمین کردم که سیب بچینی و سیب ببخشی ، که بهشت را یاد دهی . که دنیا پر از عطر سیب شود. تو اما یادت نرود بوی آن سیب را، یادت نرود آن سیب چه ها داشت که قولت را شکستی، یادت است؟ بوی انسانیت میداد . بوی روح پاک را میداد. حالا تو را راهی این کره خاکی کردم که بیاد بیاوری ، بیاد بیاوری میان این همه بوها و رنگ های قلابی ، عطر واقعیه سیب را، پیدا کنی و چشم هایت باغ سیب شود، هر روز با دست هایم سیبی از شاخه ی نور میچینم و برایت میدهم، با قلبت ببین و بردار تا بهشت شود. بهشت که همه ش سبز و آبی و رود و درخت نیست. بهشت رنگ قلب هاییست که بلدند سیب بچینند، بلدند دانه ی لبخند روی لب ها بکارند. بهشت جاییست که اهالی اش جای دل، سیب دارند.