امروز در ایــــــــــــــن جا
قسمتی از این زمیـــــــــــــــن خاکی!
چیزی به نام "انتخابات" بود
همه از آدم ها حرف میزدند!
از لایق ها...! از رنگ ها...!
همه سوالی می پرسیدند: به کی رای میدی؟ و من فقط در پاسخشان لبخند میزدم .......
تکه کاغذ را برداشتم نام "او" را نوشتم کسی که با تمام وجود بهش ایمان داشتم
کسی که همتا نداشت
کسی که قول هایش قول بود کسی که بی رنگ بود و شفاف لبخندی به کلمه ای که نوشتم زدم...
و با تمام غرور درصندوق انداختم
آری... من به "خدا" رای دادم.
زمینی نوشت: شمارش شد... آن جا بودم..... باطل بشمارآمد... آه از این مردمان...! فقط خدا...
چیزی به نام "انتخابات" بود
همه از آدم ها حرف میزدند!
از لایق ها...! از رنگ ها...!
همه سوالی می پرسیدند: به کی رای میدی؟ و من فقط در پاسخشان لبخند میزدم .......
تکه کاغذ را برداشتم نام "او" را نوشتم کسی که با تمام وجود بهش ایمان داشتم
کسی که همتا نداشت
کسی که قول هایش قول بود کسی که بی رنگ بود و شفاف لبخندی به کلمه ای که نوشتم زدم...
و با تمام غرور درصندوق انداختم
آری... من به "خدا" رای دادم.
زمینی نوشت: شمارش شد... آن جا بودم..... باطل بشمارآمد... آه از این مردمان...! فقط خدا...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.