خورشید که غروب می کند یعنی چیزی نمانده که بیاید. در را باز کند و با یک لبخند بزرگ بگوید سلام. در دستهایش نان باشد و کیف چرمی کوچکش. دست هایش را بشوید و بیاید آشپزخانه و کمک کند. شام بخوریم و روزمان را برای هم تعریف کنیم. بعد بنشینیم روی مبل و یک قسمت از سریالی که تازه شروع کردیم را همراه با چای دارچین و هل و گلاب ببینیم. بعد برایش کتاب بخوانم و او هی بگوید چقد خوب میخوانی و من قند در دلم آب شود :)
+برای چالش رادیوبلاگیها نوشته شده و دلم میخواد همه بنویسین چون این روزا نیاز داریم به خوندن این کلمات :)
چشم مینویسیم
فقط یک سوال؟آقا شمارو به وبلاگ نویسی دعوت کرد یا شما اوشون رو؟؟؟🤔