داره شروع میشه، یه ترسی تو اعماق وجودم حس می کنم. مثل ترس کسی که میخواد از بلندی شیرجه بزنه تو اقیانوس. اقیانوس قشنگه، آبیه، زلاله، اما بلندی وهم داره. باید درست بپره، باید شنا بلد باشه و بتونه خودشو تو آب نگه داره. اره داره شروع میشه و من کم کم باید پاشم راه برم برسم به اون بلندی، زمان پرتاب نزدیکه. دارم شنا یاد میگیرم، دارم اقیانوسو سبک و سنگین می کنم. دارم فکرمیکنم کجای اقیانوس میشه زندگی کرد کدوم بخشش آبی تره و آبش شیرینه. آخه باید بهترین بخشش باشه شاید نتونم بعدا برگردم به این بلندی شاید این پرش برای همیشه باشه و هزار شاید و احتمال دیگه... میدونم بارها قراره بترسم، ناامید شم، حتی شاید شکست بخورم، ولی من میپرم. یه حسی میگه باید بپری، اقیانوس منتظرته!! آره... داره شروع میشه سال 98...