وارد آشپزخونه شدم و یهو با دیدن دوتا موجود روی ظرفشویی شوکه شدم و بلند گفتم اینا اینجا چیکار میکنن!! دختری که مشغول غذا پختن بود و معلوم بود از قدیمیای اونجاست گفت از پنجره میان ، اکثرا هستن. گفتم آخه یکیم نیست !! دوتان! لبخند زد و گفت : اینا جفتن، همیشه باهمن، هرجایی بخوان برن با هم میرن.
نگاهشون کردم، بالهاشونو باز کردن و دوتایی پرواز کردن و رفتن، و من اون روز به جفتی فکرمیکردم که "من" براشون "ما" بود... تا ابد