قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

اوایل سخت بود که هر جا رو نگاه میکردم نه درختی بود نه چمنی،  برام عجیب بود چرا وقتی رو چمنای پارک ها میشینیم دعوامون میکنن، چرا که چمن و بوی علف خیس و شبنمای رو برگا تو هر کوچه ی شهرم بود ، حتی از بین آسفالتا هم درمیومد، برام عجیب بود وقتی آسمونو نگاه میکنم کمتر "آبی" رو میبینم، برام عجیب بود چرا اینجا ستاره هاش انقدر کم هستن، عادت نداشتم آسمون بی ابر ببینم، عادت نداشتم به صدای ماشین و بوق و شلوغی که صبح ها نمیذاشت بخوابم. من با صدای گنجشکا بیدار میشدم یا حتی با صدای فرود برف تو حیاطمون! اما اینجا اینطور نبود .  یه عمر چشمم به دیدن "سبز" ها عادت داشت و اینجا بیشتر خاکستری بود . به سرمای شدید و سال پر زمستون و برف بازی و چکمه و کاپشن های اسکیمویی عادت داشتم، به اینکه از بهار برسیم به زمستون و تابستون فقط یه ماه جا خوش کرده باشه اون بین! به روشن بودن بخاری تا اوایل خرداد، به نداشتن کولر، به عنکبوت و سوسک های بالدار سبزرنگ ، به درختای آلبالو و سیب و گلابی ، به صبح های سردی که گرگ داشت، به رودخونه هامون که یخ میزد و هفته ها ذوب نمیشد، به آب دماغمون که قندیل میبست، به سکوت محض طبیعت . اوایل سخت بود، الانم سخت هست، همیشه سخت میمونه، عادت نکردم، وفق دادم خودم رو، یک سال گذشت که قدم به پایتخت گذاشتم تا پله پله برای رویاهام تلاش کنم، تا بشه اونی که باید بشه ! یک سالی که تجربه های مختلفی داشت. تولدهای یهویی، دیدارهای غیرعادی، قهر و آشتی های مختلف، لبخندای موندنی، دلتنگیای عجیب، دوستی های جدید و خیلی چیزا که فقط خودم میدونم و خودم . 

مگه نه اینکه من توام و تو من...؟

  • شاهزاده شب

یاران شاهزاده (۸)

یه روزی اینو با صدای خودت برام می‌خونی لطفا؟ :)
پاسخ:
آره هروقت بخوای :)
  • 🍁 غزاله زند
  • چقدر پاک و بی‌آلایش :) 
    پاسخ:
    ممنون :)
    خیلی قشنگ نوشتی:)))
    پاسخ:
    ممنون :)
  • رفیعه رجعتی
  • دانشجویی؟! کجا؟
    پاسخ:
    دانشگاه تهران :)
  • رفیعه رجعتی
  • پوووف! همدردیم پس :|
    + نمیدونم چرا فکر میکردم دانش آموز باشی :| :))
    پاسخ:
    رفیعه دانشجوی ارشدم من :|
    کامنت رفیعه :))
    پاسخ:
    میبینی :/
  • یاسمین پرنده ی سفید
  • تولدهای یهویی، دیدارهای غیرعادی، قهر و آشتی های مختلف، لبخندای موندنی، دلتنگیای عجیب


    +حسای دوست داشتنی :))

    پاسخ:
    آره :)
    واسه من هیچکدوم اینا رو نداشت :(
    پاسخ:
    ای بابا.. :(
    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

    .::AvA::.