زندگی شاید تجمع حس های کوچک ناب باشد، همین لبخندهای کوچکی که از ته دل زده می شود ، مثل وقتی که بخاطر دوستی فاصله ها را طی میکنی تا ببینی اش، مثل وقتی که یکی از بهترین دوستت را غافلگیر میکنی و آن لحظه رویایی را با هیچ چیز توی دنیا عوض نمیکنی، و خنده هایتان تا آسمان میرود ، مثل وقتی که در آغوش میگیری، مثل وقتی که جای دوستان را "واقعا" خالی میکنی، و یا وقتی در اتوبوس نشستی و خیره به جاده پیامی بیاید که آخر اسمت "ی" داشته باشد با آن لبخند پهن مخصوص خودش و همان لبخند روی لب خودت بنشیند. مثل وقتی که در سینما مینشینی که همین "بودن" به خیلی از لحظات می ارزد و سکوت، حرف می شود یا مثل وقتی که زیر باران با کسی قدم بزنی و گاه و بی گاه چشمکی بزند و بپرسد خوبی و تو چشمک بزنی و یادت نیاید بار آخر کِی چشمک زده بودی. مثل وقتی که لبه کلاهت را پایین بکشد و بخندی و یا مثل وقتی که خداحافظی میکنی و او نداند دم ورودی مترو ایستادی و نگاه کردی و نگاه و با اینکه حواسش نبود دست تکان دادی...
آری زندگی همین لحظه های نابی است که در یاد میماند.