شیشه ای بود، میدانی که..؟ قلبش را میگویم
پر بود از معجزه و لمس دستان خدا، پر بود ازآسمانو ستاره های رنگی،میدانی صدای چه میداد؟ صدای وزش باد میاندرختان، صدای زمزمه ی جیرجیرک ها
و صدای سکوت ماه،میدانی که چه کسی...؟ شاهزاده را میگویم! شیشه ی قلبش،تــَـرَک داشت، درد داشت، اما پر بود از صدای آواز گنجشک ها،دیده بودی که...نه؟ افتاد و شکست یا....انداختن؟حالا دیگر گنجشک ها مرثیه میخوانند، و ستاره هایش از سرمای تنهایی میلرزند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.