قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

شیشه ای بود، میدانی که..؟ قلبش را میگویم

پر بود از معجزه و لمس دستان خدا، پر بود ازآسمانو ستاره های رنگی،میدانی صدای چه میداد؟ صدای وزش باد میاندرختان، صدای زمزمه ی جیرجیرک ها

و صدای سکوت ماه،میدانی که چه کسی...؟ شاهزاده را میگویم! شیشه ی قلبش،تــَـرَک داشت، درد داشت،  اما پر بود از صدای آواز گنجشک ها،دیده بودی که...نه؟  افتاد و شکست یا....انداختن؟حالا دیگر گنجشک ها مرثیه میخوانند، و ستاره هایش از سرمای تنهایی میلرزند.

 

 

  • شاهزاده شب

یاران شاهزاده (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

.::AvA::.