خدا گفت: خاک! . دانه گفت خانه من است، میبویم و مینوشم و ریشه میزنم، جوانه میزنم،می رویم، خانه می شوم برای پرندگان، سایه می شوم برای زمینیان، و قایق می شوم برای دریانوردان، سبز می شوم و بزرگ می شوم تا خود ِ آفتاب. خاک نباشد منم نیستم، خاک همه چیز ِ من است.
خدا گفت : خاک! . رود گفت بستر من است ،
می روم و می خرامم و جاری می شوم، خانه می شوم برای ماهیان، آب می شوم برای
جانداران، و حیات ازآن من است، زلال می شوم، آبی می شوم و پیش می روم تا خود ِ اقیانوس، خاک نباشد منم نیستم خاک همه چیز ِ من است.
خدا گفت : خاک! . سنگ گفت
ذرات ِ من است . میجوشم و میپزم و سخت می شوم، جاری می شوم، خانه می شوم
برای آدمیان، کوه می شوم برای زمین، زینت می شوم برای دستان، گرم می شوم،
داغ می شوم تا خود ِ الماس، خاک نباشد منم نیستم، خاک همه چیز ِ من است.
خدا گفت: خاک! . زمین گفت تن ِ من است ، جهانیان روی تنم میدوند و راه میروند، میخندند و اشک میریزند ، گل دارم و گیاه ، درختانی که خدا را میفهمند و دریاهایی که آسمان را ازبرند، بوی زندگی می دهم و زمان در من جاریست. خاک نباشد منم نیستم، خاک همه چیز ِ من است.
خدا گفت : خاک! . انسان گفت منم، که ریشه
بزنم و سبز شوم که سایه شوم وقت ِ آفتابِ مشقت ، قایقِ ایمان شوم در
اقیانوسِ کفر، که سبز شوم و بالا بروم تا خودت، که آبی را بشناسم و زلال
باشم ، حیات شوم برای زمین،، بستر شوم و در من باران ها جاری شوند، که خانه
شوم برای بی پناهان، روحم را آذین ببندم ، کوه شوم در برابر بادهای گناه،
کوره ی سختی ها را تحمل کنم تا بدرخشم و جواهر شوم تا نور در من منعکس شود .
من خاکم همانی که بستر جنگل است و دریا همانی که زمین و ستارگان از آنند، وجودم برای جوانه زدن است و جاری شدن ، برای ساختن و سوختن و بالا رفتن.
خدا گفت: خاک! فرشتگان سجده کردند...
*فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن تُرَابٍ – پس ما شما را از خاک آفریدیم