قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عید» ثبت شده است

دایی ِ بابا زنگ زد که بیان، کسی نیست خونه . من و مامان بزرگیم. وقتی گفتم بهش، عین همون شکلکی که چشاش قلبه شد، برق میزد.  چقد داداششو دوس داره... پا میشه، میگم کجا؟ میگه : برم آینه نگاه کنم. میگم بشین بیارم برات. یه نگاه به آینه میکنه یه نگاه به من یواشکی میگه خوبم؟ لبخند میزنم منم یواشکی میگم: آره . بعد هی میپرسه چای آماده س؟ پیش دستیا تمیزن؟ میوه کم نیست؟ فلان چیز سرجاشه؟ بعد با همون چشمایی که توش لبخند داره نگام میکنه و آروم صدام میزنه . سرمو نزدیک می کنم تا بشنوم چی میگه. با خجالت میگه: عطر داری بزنی برام؟

چقد ذوق داره :)

  • شاهزاده شب

.::AvA::.