قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلتنگی» ثبت شده است

تنگ که میشود جا برای نفس کشیدن نیست ، جا برای هیچ هوایی نیست. تنگ که می شود ، دنیا تار میشود ، دنیا قیامت می شود ، دنیا سراب می شود، تنگ که می شود دنیایمان جنگ می شود و روزی هزاران کشته میدهد و قلب ما می شود هدف ِ شلیک! تنگ که می شود خورشید میگیرد و شب میشود همه ی روزمان! تنگ که می شود دنیا می شود زندانی که ابعادش مدام کوچک و کوچک تر می شود و مچاله می شویم درون ِ خودمان ، میدانی که چه را می گویم؟ "دل" همین دلی که همه ی داراییمان را صاحب است، دلی که عشق دارد، دلی که ما را تا عرش میبرد دلی که ما را تا اعماق سقوط می برد، دل تنگی که میگویند خود ِ نابودیست جان ِ من! دلتنگی را باید با اعماق وجودت چشیده باشی تا بدانی چه می گویم . دلتنگی خود ِ جنون است. سراغت که می آید ذره ذره ی وجودت گویی آتشی روشن است و تمام درونت را نامحسوس شعله ور می کند و ذوب. دلتنگی که به سراغت می آید همه ی واژه ها کم میاورند برای بیان حست! دلتنگی که می آید مرگ هم زانو میزند. دلتنگی خود ِ درد است . زخم میزند بر روحت و این خراش ها...امان از این خراش ها که فقط دیدار التیامش است و بس! و لحظاتمان می شود مرثیه خوانی ِ روحمان! سُرنا میزند و سوزَش از چشم هایمان میچکد. دلتنگی خم میکند راست ترین کمرها را،انگار که تمام دنیا با همه ی کهکشانهایش را روی دوشت میگذارند. دلتنگی جاذبه زمین را بی نهایت میکند و سنگین میشویم و بی حرکت. آری ..! دلتنگی که می آید احساسمان درد می کند، عجیب هم درد می کند...!

  • شاهزاده شب

.::AvA::.