- یه آرزو کن! بلند هم بگو
خیره به آبی ِمحض شدم، آسمونو پاییدم، شن ها رو مرور کردم، قلبم مثل موج دریا متلاطم بود صداش هم کم از جاری شدن نداشت. ستاره ها دیده نمی شدن، روز بود، ولی من به ستاره ها هم چشمک زدم، دریا صدام میکرد ، نجوا میکرد و خاطراتی رو تعریف میکرد که هنور رُخ ندادن، دریا با قدرت به ساحل می کوبید انگار که میخواست آرزوش کنم . انگار که امروز، همینجا، کنار همین آب های طوفانی نقطه عطف بود. من صدای دریا رو شنیدم، صدای چیز دیگه ای رو هم شنیدم که تو قلبم ریشه میزد، تو میدونی چی بود؟ غریب بود برام اما طعم قشنگی داشت . دریا منتظر بود، تو هم منتظر بودی ، حتی خدا هم منتظر بود. نفس کشیدم، بلند هم کشیدم، طوری که ماهی ها هم شنیدن و اومدن بالا تا بشنون، طوری که جهان همه گوش شد تا بشنوه ...
- دلم میخواد....دلم میخواد همه دریاهای دنیا رو باهات ببینم و وقتی تموم شد بازم برگردیم همین ساحل ، کنار همین دریا.
و دریا، با لبخند اشک ریخت...