قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

به نور نگاه کن سایه ها پشت سرت خواهند بود

قصر خیال

هیس....
سکوت کن
اینجا قلب ها سخن میگویند
وارد شدی به قصرخیال
اینجا قصر من و قصر تمام کسانیست که زمینی نیستند
گاهی از درون قصر برایت میگویم
از اهالیش
از دوستی ها و پیمان ها و
حرف هایش
گاه نیز از زمین برایت خبر میاورم
گاه از ستاره ها سخن میگویم
گاه از درختان!
اینجا همه چیز حرف دارد
اینجا قصریست به وسعت آسمان
برای همه ی کسانی که
میخواهند از زمین فاصله بگیرند
برای همه ی کسانی که
میخواهند قلبشان برای خدا باشد
اینجا قصر خیال
و من شاهزاده ی شب
به احترام قلب خودت
بپا خـــیز!

جسم و روح

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

نسبیت!
تنها درسی بود که واقعا نمره ی خوب گرفتم
دفعه ی اول برام گیج کننده بود ولی بعد فهمیدم....  حرف های زیادی برای گفتن داشت
ولی من یک حرفش رو خیلی میپسندم  اینکه "هیچ اتفاقی نمیتواند همزمان بیفتد! " 
من هم نسبیت جدیدی رو کشف کردم  اینکه "هیچ دونفری نمیتوانند احساسات همدیگر را درک کنند"
مثل همزمانی انیشتین، غیرممکنه!
هیچوقت، هیچ کسی، درهیچ جایی ،  نمیتونه عمق درد و ناراحتی کسی دیگه رو بفهمه  ب
رای درک اون... 
باید  همونطور زندگی کرد....  همونطور نفس کشید...  همونطورخندید...  همونطور گریه کرد...
همونطور احساس کرد... همونطور دید...  همونطور به دنیا نگاه کرد...
با همون آدمای اطرافش زندگی کرد...
وگرنه محاله بتونی احساسشو بخاطراتفاقی که براش افتاده بفهمی
پس قضاوت نکن!



    زمینی نوشت: 
تمام "میفهممت ها" و "درکت میکنم ها"  پوچه... باورکن!  
خدایا اول خودت....بعدهم خودت!
  • شاهزاده شب
استاد:  چقدر ازوجود خودتون راضی هستین؟ 
قفل کردم  نگاهم باز به پنجره افتاد  نصف زمین فوتبال مشخص بود  و من پسری رو دیدم که ازوقتی کلاس شروع شده بود
  داشت همینطوردور زمین  می دوید
  کلمات سوال دورذهنم می چرخید  چقدر.....از....وجود...خودتون.....  
پس کو؟   ...  آهان اومد  دوردیگه ای زد  راضی .....هستین.....؟ 
زمین خیلی بزرگیه.....  صدای استاد: شهید آوینی تحول عظیمی درزندگی.....  ولی هنوزمن به آن سوال سخت می اندیشم 
چقدر ازوجود خودتون....  یک ساعت گذشته  و اون همچنان می دوه  خسته نمیشه؟
بازهم نگاه میکنم  احساس میکنم صدای نفس نفس زدناش تو گوشمه  و اون پاهای خسته ای که همچنان میدوه  کم نمیاره 
سرعتشو همچنان حفظ کرده....  بازهم چرخش کلمات  چقدرازوجود خودتون راضی هستین؟
 کلاس تموم میشه  به پاسخ نرسیدم  ولی یک سوال دیگه ذهنمو مشغول کرده  تاحالا چقدر دویدم؟
 تا حالا چقدر -تنهایی باتمام خستگی و حفظ سرعت  وساعت ها - دویدم؟   

 زمینی نوشت:   گفتم نوشتنم نمیاد
   گفتی قلم رو بردار و بنویس میاد   فکرمیکردم نمیشه   ولی دیروز فهمیدم میشه ازهر اتفاق کوچکی چیزبزرگ یادگرفت
   دیگه سعی میکنم یکم بزرگ نگاه کنم   به قول خودت:   مواظب خوبیات باش   ب.ن: منظورم دویدن معمولی نیست...ت
لاش برای کاری با همه خستگیاشه...بدون کم شدن سرعت وجازدن!
  • شاهزاده شب
یکی بود یکی نبود....
  "این" با "او" قهرکرد روشو برگردوند! "او" یک شی رو به سمت "این "درازکرد ولی "این" برنگشت و اون شی دائم به کمرش میخورد و تیزبود
"این" دائم زیرلب غرغرمیکرد و از "او "دلخور بود شی تیز کمرشو زخم میکرد "او" چندبارصداش کرد ولی "این" بخاطرغرورش برنگشت
راه رفت... زندگی کرد.... بارها به شی های تیز سرراهش سنگای بزرگ جلوش خورد و افتاد مدت ها  گذشت...
هنوز شی تیز تو پشتش بود و اذیتش میکرد اونقدر از راهی که میرفت ضربه خورد اونقدر از "این هایی" رو که به جای "او" انتخاب کرده بود
خیانت و بی وفایی دیده بود دیگه طاقت نداشت حتی اونقدر زجردیده بود که تیزی اون شی رو تو کمرش حس نمیکرد و فراموش کرده بود
 تا اینکه رسید به یه آینه ناگهان تصویر "او" رو دید که پشتش بود کینه ش یادش اومد با درد وخشم به پشت سرش برگشت خواست بگه "
چی ازجونم میخوای؟" که ناگهان گل سرخی به رنگ زندگی دست " او " دید و تازه فهمید که اون شی تیز  یکی ازخارهای این گل بود
 که به کمرش میخورد
 "این" - "انسان" - زانو زد
 "او" - "خدا" - لبخند زد و
 "انسان" اشک ریخت.... 

 +خدایا صبرداریا ازدست ما  "این ها" حتی بعضیا به آینه هم نمیرسن!!!


زمینی نوشت: حقیقته.... شاید یکم پیچیده نوشتم!
  • شاهزاده شب

.::AvA::.